سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدای بیامرزد کسی را که . . . برای خوب فهمیدن و استواری بیاموزد [امام علی علیه السلام]

در دیده ی من بنگر دریاچه ی ساوه

نویسنده: حمید مولانا

منبع: روزنامه کیهان

 

ساموئل هانتینگتون یکی از نخبگان سیاسی امریکا که سال ها قبل پس از انقلاب اسلامی ایران و فروپاشی شوروی تز «برخورد تمدن ها» را مطرح کرد، اخیرا در مقاله ای که در این ماه (مارس- آوریل 2004) در مجله «فورن پالیسی» منتشر کرده است، ادعا می کند که «هویت آمریکا، ارزش ها و راه زندگی» ایالات متحده به علت مهاجرت مردم اسپانیایی زبان آمریکای لاتین، به ویژه همسایه جنوبی آمریکا یعنی مکزیک، «درحال تهدید است». هانتینگتون که سال ها در دانشگاه هاروارد تدریس و تحقیق می کند یکی از نخبگان دوران جنگ سرد بود و مدت ها به مسائل استراتژیک، نظامی، سیاسی و اقتصادی که با سیاست جهانی دولت آمریکا هماهنگ بود، می پرداخت ولی پس از پایان جنگ سرد و لطمه بزرگی که به نظریات و تئوری های آن دوره وارد آمد، او به طور ناگهانی به مسائل فرهنگی و تمدن ها پرداخت و با تبلیغاتی که پیرامون نظریات او در محافل دولتی و رسانه ها به وجود آمد، تز «برخورد تمدن ها» زبان زد دانشجویان روابط بین الملل شد و اندکی نگذشت که افکار او بر اثر ترجمه و ترویج این نظریه مورد علاقه و بحث نخبگان سیاسی و دولتمردان جهان سوم و به ویژه کشورهای اسلامی قرار گرفت. طبق نظر هانتینگتون «اگر جنگ جهانی در آینده به وجود آید، این جنگ بین تمدن ها خواهد بود» و کشمکش اصلی بین غرب و ائتلافی از اسلام و تمدن کنفوسیوس (چین و کشورهای آسیای شرقی) صورت خواهد گرفت.

از آغاز معلوم بود که مطالب جدیدی در نوشته های هانتینگتون وجود نداشت جز این که او جنگ سرد را که سال ها بدان عقیده داشت، این بار در قالب تمدن ها ارائه می داد و نظام جهانی را هنوز دوقطبی می دید. دهه ها قبل از این که هانتینگتون از تمدن صحبت کند و هنگامی که او و همکارانش نظریات مربوط به «توسعه» و نقش نظامیان و ارتش و نخبگان سکولار را در تشکیل دولت های ملی تقویت می کردند، عوامل فرهنگی، ارتباطی و تمدنی توسط عده قابل توجهی از اندیشمندان روابط بین الملل همیشه مطرح می شد ولی ادبیات مسلط این رشته که از جنگ سرد آبیاری می شد، توجه زیادی به مسائل فرهنگی، دینی، اجتماعی و اسلامی نمی کردند. نظریه برخورد تمدن ها واکنشی به بیداری مسلمانان، انقلاب اسلامی و سپس فروپاشی شوروی بود، همان طوری که شعار «گفت وگوی تمدن ها» عکس العملی به نظریات هانتینگتون و گفتمان افرادی مانند او. هر دو دیدگاه از سستی معرفت شناسی و علمی رنج می بردند، هر دو گفتمان ابزاری و جنبه تبلیغاتی داشت و به همین جهت در پایان این دهه به فراموشی سپرده شدند.

کوشش در تعیین دستور روز مسائل ملی و جهانی یکی از اهداف قدرت گرایی است و نظام آمریکا و به ویژه نخبگان حاکم دهه ها است در این امر تبحر و تجربه دارند. دغدغه جدید هانتینگتون درباره مهاجران اسپانیائی زبان در آمریکا و مسئله تهدید به هویت و ارزش های آمریکا را باید در این چارچوب مطالعه کرد. او در مقاله جدید خود، آمار و اطلاعات جدیدی را که ما درباره مهاجران سال های اخیر آمریکا در نظر نداشته باشیم، ارائه نمی کند. افزایش مهاجران جدید به آمریکا به ویژه از آمریکای لاتین و آسیای شرقی و تا حدودی آسیای جنوبی و خاورمیانه که شامل مسلمانان نیز می شود، بارها توسط جامعه شناسان، جمعیت شناسان و اندیشمندان علوم سیاسی و اجتماعی در آمریکا مورد مطالعه قرار گرفته است. تاثیر این جابجایی جمعیت بر افق اجتماعی و زیست شناسی آمریکا نیز بارها در این ستون در سال های اخیر بررسی شده است. ولی آنچه مقاله هانتینگتون را تأمل برانگیز کرده، انتقال و بسط تز برخورد تمدن های او از سطح بین المللی به سطح ملی و محلی آمریکا است و او این «تهدید» حاصل از مهاجران جدید به آمریکا را در کتاب جدید خود تحت عنوان «ما کی هستیم» یا «هویت ما» که به زودی منتشر خواهد شد، ارائه می دهد.

هویت و ارزش های مسلط بر ایالات متحده آمریکا توسط مهاجران مذهب پروتستان مسیحی در قرون 17 و 18 میلادی شکل گرفت. در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم با مهاجرت انبوهی از ملیت های آلمانی، ایتالیایی، اسکاندیناوی، ایرلندی و اروپای مرکزی و شرقی، آمریکا به یک کشور چندملیتی تبدیل شد ولی خصائص مسیحیت خود را که قریب به اتفاق از مذاهب پروتستان و کاتولیک و شاخه و فرقه های مختلف آنها تشکیل می شد، حفظ کرد. ولی این چندملیتی که در دیگ ذوب کننده آمریکا شکل می گرفت با تعصبات ویژه ای که انگلو ساکسونی بود، همراه شد. هانتینگتون از خود می پرسد که آیا آمریکا شکل و قدرت فعلی را صاحب می بود اگر ساکنان و مهاجران اولیه به جای این که از نژاد انگلو ساکسون باشند از نژاد و ملیت های فرانسوی، اسپانیایی یا ایتالیایی بودند. پاسخ او اینست که آمریکا در آن شرایط بیشتر به کانادا که بین انگلیسی زبان ها و فرانسوی زبان ها تقسیم شده است یا به برزیلی که بین بومی ها و ملیت های پرتغالی و دیگران تقسیم شده اند، شباهت می داشت و هویت امروزی آمریکا به عنوان یک «فرهنگ و آئین» محفوظ نمی ماند. هانتینگتون بدین ترتیب بدون این که صریحا بنویسد در حقیقت به برتری نژاد انگلو ساکسون عقیده دارد. برای همین است که او در مقاله اخیر خود می نویسد: «در این عصر جدید، مهمترین و جدی ترین چالش به هویت سنتی آمریکا از طرف مهاجران آمریکای لاتین و به ویژه مکزیک است.» هانتینگتون از این که آمریکا زمانی یک کشور دو زبانی انگلیسی و اسپانیایی باشد، نگران و مضطرب است. او ترجیح می دهد که آمریکای امروزی به طور انحصاری انگلیسی زبان بماند ولی از این که زبان انگلیسی تحت شرایط پدیده جهانی شدن و تسلط اقتصادی، نظامی، سیاسی و فرهنگی آمریکا در بسیاری از کشورها حتی جایگزین زبان بومی می شود، هراسی نداشته و حتی مسرور است.

هانتینگتون در مقاله خود اظهار می دارد که آمریکا در حال حاضر با مهاجرانی که از کشورهای کم ثروت و فقیر بدان روی آورده و یک سوم جمعیت کل آمریکا را تشکیل می دهند، مواجه است ولی در این که چه عواملی این مهاجران را به طرف مرزهای آمریکا سوق داده است، چیزی نمی گوید. اغلب مهاجران جدید آمریکا به تشویق و خواست خود آمریکا به آن کشور مهاجرت کرده اند زیرا آمریکا با بار سنگین امور خدماتی، کارگری، کشاورزی روبروست و آمریکایی ها ترجیح می دهند این گونه اشتغالات و خدمات توسط کارگران و مهاجرانی که دستمزد کمتری دارند و آماده قبول این گونه وظایف هستند، عملی شود. از طرف دیگر، آمریکا به علت کمبود نیروهای انسانی در رشته های تخصصی رسماً در استخدام و مهاجرت آنها به ایالات متحده فعالیت دارد. هانتینگتون فراموش کرده است که مهاجران اولیه آمریکا از اروپا در قرون پانزدهم تا اوایل قرن بیستم اغلب افراد و گروه های فقیر، زحمتکش و آسیب دیده بودند و طبقه مرفه و آریستوکراسی آمریکا را مالکان و اشراف دوره استعماری انگلیس تشکیل می دادند کسانی که از طریق زور و زر امپراتوری و پادشاهی انگلیس و امتیازات سلطنتی بر سرزمین وسیع قاره آمریکا تسلط پیدا کرده و بردگی و تجارت آن را به راه انداخته و تشویق و ترویج کردند. هانتینگتون هم چنین از این که بسیاری از مهاجران دهه های اخیر آمریکا از طبقات پولدار و ثروتمند مستعمرات سابق آمریکا و کشورهای تحت تسلط آن کشور مانند آمریکای لاتین، فیلیپین، ویتنام، کره، ایران و کشورهای عربی هستند و سرمایه های سنگین و سرشاری را به آمریکا انتقال داده اند، چیزی نمی گوید. در حقیقت اقتصاد امروز آمریکا بدون مهاجران چند دهه اخیر که از گروه ها و طبقات مختلف تشکیل می شوند، نمی تواند استوار بماند، هم چنان که امپراتوری های گذشته بدون تکیه به منابع طبیعی و مالی و انسانی کشورهای تحت تسلط خود، پاشیده شده اند. امپراتوری ها در تاریخ، چندملیتی و چندفرهنگی بوده اند، امپراتوری ایران، روم، عثمانی، بریتانیا، روسیه و اسپانیا؛ ولی تمایل امپریالیستی فرهنگی و ملی گرایی آنها به ضعف و افول خود نظام منجر شده است.

متولدان خارجی جمعیت آمریکا در چهار دهه گذشته به طور فوق العاده ای افزایش یافته است و امروز آمریکایی هایی که در مکزیک متولد شده اند، 6/27 درصد این گروه ها را تشکیل می دهند. اتباع اسپانیا و آمریکای لاتین اکنون 12درصد جمعیت کل آمریکا را تشکیل داده و بسیاری از آنها به ایالاتی مانند تگزاس، آریزونا، فلوریدا، نیومکزیکو و کالیفرنیا به منزله سرزمین و وطن پدر و مادری خود می نگرند. این ایالات در سال های بین 5381 و 8481 میلادی توسط ایالات متحده آمریکا تسخیر و از کشور مکزیک جدا شد. مکزیکی ها این سلطه طلبی آمریکا را فراموش نکرده اند.

خون فرهنگ و اعتقادات، غلیظ تر از مرزهای سیاسی است. بسیاری از مهاجران جدید آمریکا و در میان آنها میلیون ها مسلمان و آمریکای لاتینی و آسیایی روابط خانوادگی، میان فردی و گروهی و وفاداری به آیین و مذهب و ارزش های خود را بالاتر از نشانه های سیاسی می شمارند و این برای یک نظام سکولار و الگوی ملت- دولت در دنیای امروزی که ارتباطات و اطلاعات اساس آن را تشکیل می دهد، بسیار گران تمام می شود. در 7191 میلادی رئیس جمهور اسبق آمریکا تئودور روزولت که یکی از امپریالیست های آن زمان بود، اظهار داشت که «ما باید تنها یک پرچم داشته باشیم. ما هم چنین باید یک زبان داشته باشیم. این زبان باید زبان استقلال آمریکا (و اسناد آن)، زبان سخنرانی ابراهام لینکلن در نبرد گتیس بورگ (جنگ های داخلی آمریکا) و زبان مراسم تحلیف او (یعنی زبان انگلیسی) باشد.» در آغاز قرن بیست ویکم و در تابستان سال 0002 میلادی رئیس جمهور سابق آمریکا بیل کلینتون که برای انتخاب مجدد خود به ریاست جمهوری فعالیت می کرد و به رأی مهاجران جدید آمریکا احتیاج داشت، مصلحت آمیزانه اظهار داشت که: «من امیدوارم آخرین رئیس جمهوری باشم که نمی تواند به اسپانیایی صحبت کند.»

در 2991 میلادی در یک مطالعات پژوهشی وقتی که از بچه ها و فرزندان مهاجران جدید آمریکا در ایالات کالیفرنیا، فلوریدا سؤال شد که «چگونه خود را معرفی کرده و هویت شما چیست؟» هیچ کدام آنها «آمریکایی» ذکر نکردند. امروز اغلب مسلمانانی که تابعیت آمریکا را قبول کرده اند هویت اصلی خود را «مسلمان»بودن می شمارند. در بین ادیان در آمریکا اکنون اسلام پرطرفدارترین مذهب بین آمریکاییها است. هانتینگتون در ارزیابی جدید خود از جابجایی فرهنگ و جمعیت در آمریکا تنها نیست. یکی از نویسندگان آمریکا به نام «کارول سووین» در کتابی که تحت عنوان «ملی گرایی جدید سفیدپوستان در آمریکا» نوشته است، ادعا می کند که فرهنگ محصول نژاد است و ایالات متحده آمریکا با تغییراتی که در ملیت های آن به وجود آمده به سوی یک نوع ناسیونالیسم که سفیدپوستان آن را هدایت خواهند کرد، حرکت می کند و این به اختلافات و برخوردهای نژادی جدیدی منتهی خواهد شد.

موضع گیری هانتینگتون و همفکران آن بر محور تسلط برقرار است نه تنوع. او جوانب مثبت تنوع ملیت ها و پیوند آنها را با یکدیگر فراموش می کند و نگران است که ارزش های مهاجران اولیه به آمریکا در اثر تنوع گرایی تغییر یابد و بدین ترتیب تز او اصل دگرگونی و تغییر تمدن ها را نفی می کند. او یک اصل بزرگ تاریخی را نادیده می گیرد که ایرانی ها، هندی ها، مالزیایی ها، سوئیسی ها، بلژیکی ها و در حقیقت سراسر قاره های آفریقا، آمریکای جنوبی و آسیا که امروز کشورها و نظام های مختلفی را تشکیل می دهند، همه و همه حاصل پیوند نژاد و فرهنگ های مختلف بوده اند. تسلط نژاد سفید اروپایی بر آمریکای شمالی و جنوبی به بهای کشتار نسل سرخپوستان و سرکوب اهالی بومی به وجود آمد.

هانتینگتون در پایان مقاله خود نتیجه می گیرد که: «ادامه مهاجرت بزرگ امروزی به آمریکا ایالات متحده را به دو فرهنگ و دو زبان تقسیم خواهد کرد و فقط چند کشور، مثل بلژیک و کانادا چنین تحولی را تحمل کرده اند.» او اضافه می کند که «تحول کنونی در آمریکا پایان این جهان نخواهد بود ولی پایان آمریکایی خواهد بود که به مدت چند قرن ما آن را شناخته ایم... آرزویی به نام آرزوی آمریکا وجود ندارد. تنها آرزوی آمریکا، آرزویی است که توسط انگلو- پروتستان ها به وجود آمده است. آمریکایی های مکزیکی نژاد فقط موقعی خواهند توانست در آرزوی آمریکا شرکت کنند که بتوانند انگلیسی فکر کرده و آرزو کنند


یوسف کی ::: چهارشنبه 85/6/8::: ساعت 10:24 عصر

اسکندر

جانشین فیلیپ پسر  22  ساله اش اسکندر پرچمدار آزادی یونانیان از یوغ ایرانیان شد و راه پدر را دنبال کرد و با حمایت و کمکی که از اهالی آتن و تب گرفته بود با سپاهی منظم که در ستاد آن مورخان ، جغرافی دانان ، دانشمندان و حتی گیاه شناسان هم بودند عازم ستیز با شرق شد . او از شاگردان تحصیل کرده مکتب ارسطو بود و از دانشهای زمان بهره کافی را گرفته بود ، دارای زیرکی و هوش سرشاری بود . او را شکارچی قابل و مرد کاملی نوشته اند . او برای تهییج سربازان یونانی تصمیم گرفت از همان راهی که خشایارشا وارد یونان شده بود راهی پارس شود یعنی از  تنگه داردانل  ( هلس پونت ) خود اسکندر اولین کسی بود که از کشتی به خشکی پای نهاد . او از اشتیاق عمل قهرمانانه اش بر خود می لرزید . وی در اولین گام شهر  تروا در آسیای صغیر را تصرف کرد و آنرا به آتش کشید . و در این شهر پس از اولین پیروزی اساسی اقدام به حمله را جنگ انتقامی و مذهبی بر ضد آسیا اعلام کرد ؛ و آنرا یک اقدام جنگی تلافی جویانه قلمداد کرد . اما بعدا خواهیم دید که این جنگها تنها جنبه تلافی جویانه نداشت زیرا برای مطامع جهانگشایی اسکندر نمی توان حدی قایل شد .

فیلیپ

خشایارشا پادشاه هخامنشی برای جبران شکستی که در دشت ماراتن به لشکریان پدرش وارد شده بود ، در سال 480 ق . م با سپاهی عزیم عازم یونان شد . و با سپاه ده هزار نفری اسپارت به فرماندهی لئونداس به جنگ پرداخت که ظاهرا فاتح شد و مردم اسپارت شهر را تخلیه کردند و خشایارشا شهر را به آتش کشید و در دنباله اقدام توسعه طلبانه اش  معبد پارتنون  را که متعلقبه  آتنا دختر زئوس خدای خدایان بود آتش زد . او در بابل نیز چنین کرده بود و مجسمه  مردوک خدای ملی بابلیان  را که مورد احترام مردم بابل و بعضی از مردم کشورهای دیگر امپراطوری بودند از  معبد بعل  خارج کرده بود . همه این خودخواهی ها به آشفتگی هر چه بیشتر اوضاع کمک کرد و در نتیجه آتش کینه مردم آتن علیه ایران افروخته شد . اگرچه بعلت عدم وحدت در شهرهای یونان در زمان خشایارشا شورش عملی نشد ولی در زمان داریوش سوم مقدونی ها پرچمدار این شورش بودند .

مقدونیه سرزمین ثروتمندی بود که پایه و اساس آن از کشاورزی خوب تامین می شد . همین امکانات طبیعی سبب شده بود ملت واحدی از کشاورز و شبان تحت نضارت یک پادشاه در آنجا تشکیل شود . در حالی که در یونان بعلت جغرافیای خاصش این یکپارچگی وجود نداشت و مردم برای امرار معاش دریانوردی می کردند وانگهی مرد مقدونی اگر آدمی نکشته بود حق آن را نداشت که با دیگر مردان روی یک میز بنشیند مگر بدست خود لا اقل گرازی کشته باشد . از طرفی اختلافات و کشمکش هایی پیوسته بین دول وجود داشت ، چنانکه فیلیپ پدر اسکندر در دوره جوانی سه سال در  تِب  که آن زمان دولت نظامی مهم یونان بود بسر برد و بعد از این اسارت موفق شدسپاهی بنام  فلانژ تشکیل دهد در حالی که آتن و تب با بقدرت رسیدن فیلیپ سخت مخالف بودند . اما در جنگهایی که فیلیپ با قبایل مختلف کرد با دولتهای تب و آتن که با هم متحد شده بودند وارد جنگ شد . فیلیپ فاتح شد و بعد از تسخیر تب و آتن متوجه اسپارت گردید و آنجا را نیز به تصرف خود در آورد بعد از این فتوحات بود که فیلیپ خود را سردار کل یونان معرفی کرد و آنگاه برای انتقام گرفتن از ایران از مردم مقدونیه و یونان کمک خواست . ظاهرا جز مردم اسپارت دیگران قبول نکردند . چون اسپارت سرزمین ثروتمندی بود و می توانست فیلیپ را در جنگ یاری کند پس از جلب نظر  اسپارت از طرف فیلیپ ، وی سرزمین هلاد ( یونان قدیم )  را یکپارچه کرد و حمایت اهالی تب و یونان را نیز بدست آورد . بطوری که سپاهی مرکب از سربازان سنگین اسلحه با نظم و ترتیب خاص آمادگی خود را برای حمله اعلام داشتند ، که پیش از اقدام به حمله طی توطئه ای فیلیپ به قتل رسید . بنظر می رسد که این سوء قصد توسط عاملین ایرانی یا طرفداران حکومت پارسی انجام گرفته باشد زیرا قتل فیلیپ هیچگونه تغییری در اندیشه ضد ایرانی مقدونی ها نداد .

خشایارشا پسر داریوش بزرگ و آتوسا دختر کورس بود که در 35 سالگی به سلطنت رسید . پادشاه جدید با مشکلاتی مواجه شد که بدون حل آنها قادر نبود از اداره حکومت خویش بر آید . قبل از همه چیز می بایستی شورشی را که در مصر بپاخاسته بود قلع و قمع کند . در سال 484 ق م  خشایارشا در نهایت شدت و حِدت شورش مصر را فرو نشاند . او برادر خود ،  هخامنش  را به سِمت ساتراپ آن کشور تعیین نمود ، سپس درصدد برآمد که لشکر دیگری علیه یونان ترتیب دهد . بدین ترتیب قشونی از 46 ملت ترتیب داد و در راس سپاهیان خود بسوی یونان حرکت کرد ، او تصمیم داشت که از راه خشکی به یونان حمله کند نه از راه دریا . فینیقیان در تنگه ها ، پلی از قایق ساختندو سپاهیان ایران در مدت  7 روز بلا انقطاع از آن عبور کردند  تسالیا و مقدونیه  هیچ گونه مقاومتی نشان ندادند و یونانیان شمالی مطیع شدند .

در عبور از تراکیه و مقدونیه قوای دیگری به سپاهیان خشایارشا پیوستند ، چنانکه وقتی که به  تنگه ترموپیل  رسیدند جمع نیروی زمینی و دریایی او به  2/641/610  مرد جنگی بالغ بود . اگرچه این ارقام مبالغه آمیز است ولی تقریبا قطعی است که سپاه خشایارشا از حیث تعداد بی سابقه بوده است . بهرحال سپاه خشایارشا به گردنه ترموپیل رسید  ولی ناوگان ، دچار طوفانی شدید گردید و حداقل 400 کشتی جنگی او نابود شد . معذالک وی در جنگ ترموپیل فاتح شد . ناوگان خشایارشا نیز با آسیب فراوانی که از ناوگان یونانی دید ، پیروز شد و سرانجام سپاهیان ایران آتن را فتح کردند و به انتقام  شهر ساردارک  آن را آتش زدند و معبد آن را تاراج کردند . خشایارشا در این هنگام تصمیم به جنگ دریایی با ناوگان یونان گرفت ولی در نبرد نعروف به  سالامین  ، یونانیان پیروزی یافتند و این پیروزی سرنوشت قطعی جنگ را معین کرد . خشایارشا که از جان خود بیمناک بود ، مارادونیه را با 300 هزار سپاهی برای ادامه جنگ به جایگذاشت و عازم ایران شد . سال بعد مارادونیه  در نبرد  پلاته  مغلوب شد و در سال 476 ق.م ایرانیان آخرین متصرفات خود را در اروپا از دست دادند . ( دلایل شکست ایرانیان از سپاه یونان را در زیر می توانید مشاهده کنید ) خشایارشا بعلت عدم موفقیت های پی در پی در سالهای اولیه حکومت بکلی فاقد اراده شد ، جهانگیری را فراموش کرده و در عیش و عشرت فرو رفت . بزرگان پارس از اینجهت که در خط کشورگشایی افتاده و در هر سلطنت مالکی به سرزمین ایران اضافه کرده بودند ، از سستی خشایارشا ناراضی شده و با نظر حقارت به وی می نگریستند . در این زمان  اردوان رئیس قراولان مخصوص شاه  توطئه ای علیه وی ترتیب داد و بوسیله خواجه ای بنام  مهرداد  ، شبانه وارد خوابگاه خشایارشا شده و او را بقتل رساند ، سپس نزد  اردشیر  پسر سوم خشایارشا رفته او را از فوت شاه آگاه کرد و گفت که قتل شاه ، کار داریوش پسر بزرگ خشایارشا بوده و او برای رسیدن به تاج و تخت این کار را کرده . سخنان اردوان موجب شد اردشیر ، داریوش برادر خود را بواسطه انتقام به قتل برساند . پس از قتل داریوش تخت به ویشتاسب پسر دوم خشایارشا می رسید ولی چون او در این زمان والی و حاکم ایالت باختر بود و در این زمان درپایتخت بسر نمی برد اردشیر به کمک اردوان به تخت نشست




یوسف کی ::: دوشنبه 85/5/23::: ساعت 3:27 عصر

ا سرار کاخ سفید سلجوقی بر ملا شد

این بنا 14 در 14 متر وسعت دارد و اکنون 2.5 متر از ارتفاع دیوارهای آن سالم مانده است.دیوار های بیرونی کاخ از از ملات سنگ استفاده شده ، اما برای سااخت دیوار های داخلی از ملات خشت استفاده شده است از جمله ویژگی های این کاخ استفاده از اندود زیاد گچ سفید رنگ در بخش بیرونی کاخ است که احتمالا در دوران شکوفایی آن را به کاخی سفید رنگ تبدیل کرده است.

به گفته مسئول طرح گچبری ها در کنار کتیبه هایی کشف شده اند که تاریخ بنا را به قرن ده و دوره ی سلجوقی مربوط میکنند اما این گچبری ها از هنر دوره ی ساسانی متاثرند باستان شناسان احتمال میدهند که کاخ کشف شده از دوره ی سلجوقی مربوط به یکی از حکام محلی آزیار – که تحت حکومت حاکمان سلجوقی بوده اند – باشد . عابدینی با بیان این که گچبری های کشف شده آنقدر نفیس هستند که نمیتوانى به یک بنای معمولی یا عمومی مربوط باشى هم چنین تا کنون بنایی که چنین گچبری هایی داشته باشد در بناهای شخصی و یا عمومی مازندارن مثل حمام ها دیده نشده است از سوی دیگ کتیبه ای کشف شده که به خط کوفی مشجر (گل و بوته ای )هستند نیز شاهد دیگری بر کاخ بودن بناست . این نوع نوشته ها عموما از سوی حاکمان در بنا های حکومتی استفاده میشده است . در متون تاریخی ، به خصوص تارخ طبرستان آمده است زلزله هولناکی در قرن پنجم هجری قمری دودانگه را ویران کرده است و پس از آن نیز زلزله هایی در قرن 6 و سالهای 700 هجری قمری در این منطقه اتفاق افتاده است .باستان شناسان احتمال میدهند که کاخ کشف شده در همان زلزله نخست و.یران شده است و زلزله های بعدی در مدفون شدن آن نقش داشته اند.

 

 

به نقل از روزنامه جام جم 

  




یوسف کی ::: دوشنبه 85/5/23::: ساعت 2:59 عصر

 

نویسنده:مسعود دهقانى

منبع: روزنامه ایران

 

مراسم شصتمین سالگرد پیاده شدن نیروهاى متحدین در سواحل شمالى فرانسه که منجر به آزاد شدن این کشور از چنگ نیروهاى آلمانى شد، دیروز (یکشنبه) با حضور ۱۷ نفر از رهبران و دولتهاى جهان در سواحل نورماندى فرانسه برگزار شد.

در این مراسم، «ژاک شیراک» رئیس جمهورى فرانسه به ویژه میزبان «جورج دبلیو بوش» رئیس جمهورى آمریکا، «تونى بلر» نخست وزیر انگلیس همچنین «الیزابت دوم» ملکه انگلستان شرکت داشتند.

در مراسم امسال براى نخستین بار از زمان پایان جنگ جهانى دوم تاکنون، رهبران دو کشور روسیه و آلمان نیز در نورماندى حضور یافتند.

به همین مناسبت، دولت فرانسه از چند روز قبل با بسیج بیش از ۱۸ هزار و ۹۰۰ نیروى پلیس، ژاندارم و... تدابیر شدید امنیتى و اقدامات مبارزه با تروریسم در قالب طرح موسوم به «ویژ پیرات» را در سراسر فرانسه به اجرا درآورده بود. این درحالى بود که در بعد مردمى، بیش از چهل انجمن و تشکل مختلف با اعلام برپایى تظاهرات ضد جنگ در پاریس، اعتراض خود را به سیاستهاى جنگ طلبانه آمریکا ابراز داشته اند و خواستار خروج نیروهاى آمریکایى از عراق هستند. از سوى دیگر، در بعد دیپلماتیک، تحولات موجود در عراق و اختلافات میان واشنگتن و پاریس، فضاى روابط دو کشور را سرد و منجمد کرده است و هنوز ناخشنودى هاى طرفین از یکدیگر زدوده نشده است.

در همین حال، حضور در این مراسم تاریخى که یادآور حماسه آفرینى ارتش آمریکا به عنوان ارتشى آزادیبخش است نیز براى بوش که در مبارزات انتخابات ریاست جمهورى است، فرصتى به شمار مى رود تا به افزایش محبوبیت خود نزد آمریکایى ها بپردازد، بویژه آنکه احساسات میهن پرستانه در آمریکا زیاد است.

همچنین در عرصه بین المللى نیز بى شک، بوش با استفاده از این تقارن تاریخى  کوشید نقش خود را همسنگ نقش «فرانکلین روزولت» رئیس جمهورى وقت آمریکا نشان دهد و حمله خود به عراق را نیز هم وزن حمله آمریکا به نیروهاى آلمانى معرفى سازد.

و بالاخره آن که با توجه به مواضع تند فرانسویان در دو سال گذشته در برابر آمریکا و تلخى به جا مانده از مخالفت پاریس با حمله نظامى آمریکا به عراق، مناسبت حاضر به بوش امکان داد تا نارضایتى خود را از آنچه مى تواند ناسپاسى خاص فرانسویان در قبال این جانفشانى قلمداد شود، به میزبان خود گوشزد کند.

با این حال، اخبار منتشر شده به نقل از مقامات فرانسه حاکى از آن است که طرف فرانسوى مایل نبوده است حداقل در این مراسم به اختلافات دامن زند و کوشید این حادثه را بدون بروز تنشى به پایان برد. در همین راستا است که کاخ الیزه در بیانیه خود بر روابط ۲۰۰ ساله فرانسه و آمریکا تأکید کرد و خانم «میشل آلیو مارى» وزیر دفاع فرانسه نیز درخصوص این مناسبت اظهار داشت که از نظر وى «این مراسم فرصتى است تا پیوند دوستى ها با آمریکا مستحکم تر شود و به طور قاطع، صفحه ناسازگاریها بر سر عراق ورق خورد و فصل تازه اى در مناسبات دو کشور آغاز شود.»

 

 اختلاف دیرینه و حقایق ناگفته تاریخى

پیاده شدن نیروهاى متحدین در سواحل نورماندى در شمال فرانسه که تحت عنوان عملیاتى به نام «آورلرد» انجام شد در اصل تهاجم وسیع نیروهاى آمریکایى و انگلیسى همچنین مساعدت نیروهاى مقاومت فرانسه از درون براى پس زدن نیروهاى آلمان و آزادسازى فرانسه به شمار مى رود.

درخصوص این نبرد و نقش آمریکا در آزادسازى فرانسه اخیراً تردیدهاى تازه اى در فرانسه در سطح وسیع مطرح شده است که در آن اهداف اعلام شده آمریکا در این عملیات را بیش از پیش مورد تردید قرار مى دهد.

امروز بعد از گذشت ۶۰ سال، بسیارى در فرانسه به طرح این پرسش پرداخته اند که آیا به راستى آمریکایى ها تنها با هدف آزاد کردن فرانسه براى فرانسویان و به دلیل عطش مردم آمریکا به ترویج آزادى در جهان هزاران سرباز خود را به مسلخ نیروهاى آلمان فرستادند. در همین راستا در برنامه ها و مقالات تاریخى که به همین مناسبت در رسانه هاى فرانسه منتشر مى شود، تحلیلگران بر نکات تازه اى تأکید مى ورزند و تصریح مى کنند که آمریکایى ها از همان روز اول قصد آن را نداشتند که فرانسه آزاد تشکیل شود. آنها حتى در مخالفت خود با ژنرال «دوگل» براى تشکیل دولت موقت از هیچ امرى کوتاهى نکردند و در این خصوص کارشکنى هاى متعددى انجام دادند. طرح و نقشه آمریکایى ها در قبال فرانسه آن بود که با به کارگیرى برخى رهبران دولت مارشال «پتن» که دست نشانده آلمانها در زمان اشغال بود، عملاً به نوعى عملیات بازیافت دست زنند و دولت جدیدى را با همان عناصر قدیمى نظیر آنچه که امروز در عراق مى بینیم، به وجود آورند و عملاً فرانسه را به یک حکومت دست نشانده خود مبدل کنند. آنها حتى در این زمینه اسکناسهاى جدیدى را با نام دولت مورد نظر خود چاپ کرده بودند. این اقدام که مورد مخالفت شدید دوگل قرار داشت، از مهمترین نکات دلخورى برخى فرانسویان از آمریکایى ها به شمار مى رود. در این گزارشهاى تاریخى همچنین آمده است که حتى «وینستون چرچیل» نخست وزیر وقت انگلستان بعد از مشاهده مخالفتهاى شدید دوگل با لحنى تند وى را تهدید کرد که در صورت لزوم، دست و پاى او را مى بندد و وى را روانه آفریقا خواهد ساخت تا عملیات مورد نظر به تمام و کمال انجام شود. در نهایت، این دوگل بود که عارى از قدرت واقعى با ابتکارى کم نظیر بعد از ورود به خاک فرانسه با حضور در بین مردم به تدریج توده مردم در شهرهاى مسیر خود را با خود همراه کرد و بدین سان به کسب مشروعیت از سوى مردم پرداخت و استقبال گسترده مردم از وى موجب شد که انگلیس و آمریکا نیز در برابر عمل انجام شده قرار گیرند و دولت منتخب او را بپذیرند. بدین ترتیب، اختلاف تاریخى دوگل با آمریکا در حوزه هاى مختلف ادامه یافت و نگاه مستقلانه او از سیاستهاى تمامیت خواه واشنگتن روز به روز تقویت یافت و انتقاد از حضور آمریکا در ویتنام، خروج از ناتو و... نیز در همین راستا مى باشد و بدین ترتیب، به تدریج تصویرى که از فرانسه برجاى ماند، هنوز هم پابرجاست.

 

 ۶۰ سال بعد

بسیارى از تحلیلگران در تحلیل مناسبات آمریکا و فرانسه با مقایسه شرایط امروز جهان با ۶۰ سال قبل تصریح مى کنند که واقعیت آن است که برخلاف گذشته اولویت امروز آمریکا، دیگر اروپا نیست و توجه این کشور درحال حاضر معطوف به خاورمیانه است. به اعتقاد این دسته، آمریکا برنامه هایى طولانى براى خاورمیانه دارد و در نشست گروه هشت (۱۰ ژوئن)، نشست مشترک اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا (ژوئن) و نشست سران ناتو (در ۲۷ تا ۲۹ ژوئن) که با حضور همتایان اروپایى خود برگزار مى شود، مى کوشد همپیمانان سنتى خود را نسبت به این اهداف توجیه و دیدگاهها و برنامه هاى خود را بویژه براى دوستان مخالف خود تشریح کند.

از نظر این عده، هرچند آمریکا در مقطع حاضر در دام عراق گرفتار آمده است و انتظار دارد همانگونه که ۶۰ سال قبل به یارى اروپاییان شتافته است، آنها و بویژه فرانسه نیز در این بحران واشنگتن را یارى دهند. در عین حال، نباید فراموش کرد که آنچه امروز شاهد آن هستیم، تنها دور اول مبارزه اى طولانى است و اروپاییان مخالف على الخصوص فرانسه باید بدانند بازى هنوز تمام نشده است و باید آمریکا را در این آزمون یارى رسانند، بویژه آنکه تبعات هر نوع تضعیف آمریکا مى تواند بالطبع دامن اروپاییان را بگیرد و در هر شرایطى، موقعیت آنها را نیز به مخاطره اندازد.

در مقابل این گروه، برخى دیگر صاحبنظران با برشمردن موارد اختلاف فرانسه و آمریکا بر سر عراق نظیر عدم موافقت پاریس با گسیل نیرو به عراق، اصرار بر واگذارى حاکمیت به عراقى ها، عدم موافقت با بخشش تمام بدهى هاى عراق و غیره معتقدند که اختلاف دو کشور بر سر دیدگاههاى موجود نسبت به جهان مى باشد و این شکاف عمیق تر از آن است که با همکارى بر سر عراق پایان یابد. آنها در این خصوص به موارد دیگرى چون اختلاف بر سر مسائل تجارى، پیمان کیوتو، عرضه محصولات فرهنگى، بحران خاورمیانه، دادگاه جزایى بین المللى، مخالفت با سیاستهاى تک جانبه گرایى و غیره اشاره دارند. به زعم این عده، تغییر در شیوه رویکرد آمریکا به مشکلات جهانى تنها راه کمک به واشنگتن است و پیوستن کشورهاى دیگر به این کشور در شرایط حاضر مى تواند جهان را دستخوش بحرانهاى غیر قابل مهارى کند.

به این ترتیب، مشاهده مى شود هرچند مناسبتهایى چون گرامیداشت شصتمین سالگرد پیاده شدن نیروهاى متحدین در نورماندى فرصتى است تا رهبران آمریکا و فرانسه در کنار یکدیگر قرار گیرند، دست خود را به گرمى بفشارند و به یکدیگر لبخند زنند، اما در لایه هاى زیرین این مناسبات اختلافات عمیقى وجود دارد که حل آن نیز آسان و سریع نخواهد بود، خصوصاً آن که به نظر مى رسد چندى است فرانسویان نا امید از بهبود اوضاع به دست تیم کارى بوش از این پس چشم امید بسیارى به پیروزى جان کرى، رقیب وى بسته اند.

 




یوسف کی ::: سه شنبه 85/3/23::: ساعت 3:49 عصر

بی معرفتا  یه نظر هم بدین دیگه ما این همه مطلب آپدیت میکنیم .

اگه مطلبی خواستین تو بخش نظرات بگین تا براتون بذارم.




یوسف کی ::: دوشنبه 85/3/22::: ساعت 9:58 صبح

اخترشناسی باستان

یکی از نخستین نامهایی که به این صورت فلکی داده شد خرس بزرگ بود و نامهای عربی به معنای ران گرده و غیره قسمتهای مختلف بدن خرس را بیان می کنند.

دلیل این نام روشن نیست،زیرا که ناظر به دشواری می تواند بدن خرس یا حیوان دیگری را در این صورت تصویر کند.

بنابر افسانه کهن،خرس نشان دهنده کالیستو،دختر شاه آکادیا و معشوقه ی ژوپیتر بود و ژوپیتر برای حفاظت از او،او را به صورت خرسی در آورد و به آسمانها نهاد.

بنابر افسانه ای دیگر،روح بزرگ،خرس بزرگ را با قصد و عمد به آسمان نهاد تا گاه شمار خرسها ی زمینی باشد.در نیم سالی که خرس بزرگ به ارتفاعی کم جای دارد، همه ی خرس های زمینی در غار های خود می مانند و خود را گرم نگه می دارند وقتی که خرس بزرگ در آسمان اوج  می گیرد ،خرسها نیز غارهایشان را ترک می گویند زیرا تابستان آغاز شده است .

دب اصغر به نامهای بنات النعش یا هفت رنگ کهین نیز مشهور است وجه تسمیه ی آن نیز مانند دب اکبر  کاملا نا مناسب است .

بنابر افسانه ی جالبی از بومیان آمریکا درباره ی دب اصغر گروهی شکارچی بومی راه خود را در جنگل گم کرده بودند.با اجابت دعاها یشان،دختر کوچکی پدیدار شد تا به سلامت آنها را به خانه ها شان راهنمایی کند.او روح جدی بود و شکار چیان پس از مرگ در آسمان جای گرفتند تا برای همیشه نزدیک او باشند.

در باره ی جبار (که نام لاتینی آن دریدن است )افسانه های زیادی وجود دارد .بنابر یکی از این افسانه ها اریون لاف آن زد که هیچ جانوری نمی تواند به وی چیره شود .او جان خود را بر سر این لاف گذاشت .عقربی که ژوپیتر فرستاده بود او را کشت .الهه دیانا را دل برد و چون بسوخت و او را به آسمان برد و در مکانی دور از عقرب- به دوری نیمی از آسمان - جای داد. جبار را اغلب به صورت مردی که گرزی در یک است و پوست شیری در دست دیگر دارد تصور می کنند.چون جبار شکارچی است ، طبیعی است که سگها از آن او باشد.سگ بزرگ و خرسی در آسمان به فاصله ای اندک جبار را دنبال می کنند.

افسانه ی لطیفی در باره ی ایکاریوس و سگ با وفایش مرا نقل می شود. مرا تمام عصر ونیز پس از آنکه صاحبش کشته شد ،در کنار او ماند. بنا براین افسانه خدایان وفای مرا را با قرار دادن او در آسمان پاداش دادند ومرا(دب اصغر)شد.

صورت فلکی شلیاق،به نمادی ،چنگی را نشان می دهد که اپودو به ارفئوس داد.ارفئوس در عهد خود شهرت داشت که می تواند اشیا جاندار و بی جان را محسور موسیقی خود کند.

ژوپیتر پس از مرگ ارفئوس چنگ سحر آمیز او را بر آسمان نهاد.

 

اختر شناسی نوین

 

از طیفی که از نور یک ستاره به دست می آید ، برای تعیین دمای سطح آن " یعنی دمای لایه ای که به " نور سپهر موسوم است ، نیز استفاده می شود . دماهای نور سپهر ستارگان بسیار کمتر از دمای داخل ستارگان است . دما را معمولاً بر حسب مقیاس مطلق (یا کلوین) که به K ° (یا A°) نموده می شود بیان می کنند برای تبدیل مقیاس مطلق به مقیاس سانتی گراد باید °273 از اولی کم می شود . دمای نور سپهر ستارگان در حدود فراوان درجه مطلق است .

دماهای سطحی ستارگان : معمولاً در حدود K ° 5000 تا K ° 7000 است .

ستارگان فوق العاده سوزان نظیر (زتا) دمایی برابر با K ° 30000 دارند و قراینی وجود دارد حاکی از آنکه دمای سطحی بعضی از ستارگان به K ° 50000 می رسد . از سوی دیگر دمای سردترین  ستاره شناخته شده ی دجاجه که ستاره  ی متغیری است،به هنگام مینیوم فقط k 1800یا در حدود 1500cاست.

یکی از روشهای تعیین دمای ستارگان از روی طیف آن،مستلزم سه گام مقدماتی است.

1- تعیین توزیع انرژی طیف

2- پیدا کردن طول موج مربوط به انرژی ماکزیموم

3- به کار بردن قانون و ین

برای تعیین دما از دو روش دیگر نیز استفاده می شود- یکی از این دو،سطح کل زیر منحنی انرژی به کار می رود و در روش دیگر مقادیر انرژی که در چند طول موج از منحنی انرژی به دست می آید مورد استفاده قرار می گیرد.

در مورد اول به جای انرژی ماکزیموم،انرژی کل زیر منحنی برای تعیین دما ی خورشید به کار می رود.مقداری که به دست می آید برابرk750، 5 است.این مقدار دما موثر می نامند.

در مورد دوم از شدت نسبی نور در چندین طول مختلف استفاده می شود.دمای که بدین روش به دست می آید دمای رنگ نام دارد.دمای رنگ خورشید نزدیک به k7000 است.

برخی از ستارگان نسبتا به ما نزدیکند،نوری که از اینان ساطع می شود پس از چند سال به ما می رسد دوری ستارگان دیگر آدمی را به حیرت می افکند.

یکی از روشهایی که برای یافتن فاصله ی یک ستاره به کار می بریم مثبت بندی یا روش مستقیم نام دارد.اشکالی که منجم در تعیین فاصله با آن روبه رو ست،نبودن خط وضعیتی است که به اندازه ی کافی طویل باشد.بزرگترین خطی که در اختیار منجم قرار دارد قطر مدار زمین به دور خورشید است .

(300میلیون کیلومتر) که کسر کوچکی از فاصله ما نزدیکترین ستاره می باشد.

این روش که تنها برای تعین فاصله ستارگان نزدیک قابل استفاده است که مکان نسبی ستارگان دور دست در یک دوره ی شش ماهه تغییر قابل ملاحظه ای پیدا نمی کند.

اختلاف منظر های ستارگان زوایای فوق العاده کوچکی هستند.حتی نزدیکترین ستاره که & (آلفا)-قنطورس باشد اختلاف منظری برابر 756/.ثانیه قوس دارد.این زاویه بسیار کوچکتر از زاویه ایست که تحت آن یک سکه ی یک ریالی از فاصله ی یک کیلومتری دیده می شود. اختلاف منظر دیگر ستارگان از o ثانیه کمتر است

اندازه گیری زاویه ای اینقدر کوچک،کاری است بسیار سخت و توان فرسا.در جریان یافتن اختلاف منظر های ستارگان مختلف تصحیحات بسیاری را باید به کار برد .

بعضی از این تصحیحات به خاطر حرکت ستاره است و منشا تصحیحات دیگر حرکت ناظر تصحیحات دیگری نیز وجود دارد که معلول شکست نور به وسیله جو زمین است.

 




یوسف کی ::: دوشنبه 85/3/22::: ساعت 9:27 صبح

در حال حاضر سه نظریه برای توصیف پیدایش و تکامل جهان وجود دارد.این نظریه ها عبارتند از:

1- نظریه انفجار بزرگ

2- نظریه جهان نوسان کننده

3- نظریه ی حالت پایدار

 

 نظریه انفجار بزرگ

 

بنابراین نظریه ، روزی روزگاری آتش گوئی وسیع از گاز های بی نهایت سوزان و چگال،که بیشتر متشکل از هیدروژن،با اندکی هلیوم بود،وجود داشته است.در حدود 10 تا 15 میلیون سال پیش این آتش گوی  منفجر شد (مهبانک)و انبساط آن به شهادت تغییر مکان سرخ،هنوز ادامه دارد .با گذشت زمان تراکم ماده در بسیاری از نقاط این توده ی منبسط شونده ی گاز پدید آمد. این تراکم ها با جذب ماده از محیط اطراف رشد کردند و به این تر تیب جهان به توده  های عظیمی از گاز،که هر یک می رفت تا کهکشان شود،تقسیم شد.

این توده ها همچنان در انبساط بی وقفه ی جهان شر کت دارند.

سر انجام،هر یک از این توده های عظیم گاز بار دیگر تکه پاره شدند و ستارگان را پدید آوردند.ستار گان نسل اول از دوگانه،که در آن زمان در جهان وجود داشت،یعنی ئیدروژن و هلیوم تشکیل می شدند.با گذشت زمان عناصر دیگر در هسته های ستارگان پر جرم (دمای هسته ی ستار گان پر جرم فوق العاده زیاد است و این ستار گان به سرعت تکامل می یا بند)به وجود آمدند.سپس این عناصر جدید به وسیله اولین ستارگان به میانِ گاز  میان- ستاره ای راه یافتند تا به عنوان ماده ی خام در تکوین ستارگان بعدی به کار روند.

 

نظریه جهان نوسان کننده

 

مطابق این نظریه،انبساطی که با انفجار بزرگ آغاز شد،بر اثر نیروی گرانشی سرانجام متوقف خواهد شد آن گاه انقباض شروع خواهد شد و مجدداً همه ی ماده جهان را به آتش گوی اولیه،باز خواهد گرداند.سپس انفجار بزرگ دوم روی خواهد داد و روند تکامل بار دیگر آغاز خواهد شد.

 

 نظریه حالت پایدار

 

 تصویری را که طرفداران این نظریه رسم می کنند می توان به صورت زیر خلاصه کرد.

 

1- جهان آغاز را انجام نداد.

2- جهان همیشه به همان صورتی بوده و خواهد بود که اکنون به چشم ناظر می آید.

3- با دور شدن کهکشان ها از هم و پدید شدن آنها،کهکشانها ی جدید در فضا های تهی به جا مانده،تکوین می یا بند .

گازها، غبار و انرژی(که مطابق نظریه اینشتاین نوعی جرم است )که ستارگان در پیری از خود دفع می کنند،مواد خامی است که ستار گان جدید از آن به وجود می آیند.

در حال حاضر نظریه ی انفجار بزرگ بیش از همه مورد قبول است و نظریه ی حالت پایدار  پس از آن قرار دارد.پژوهشهای بسیار وسیعی باید انجام شود تا بتوان قاطعانه تصمیمی اتخاذ کرد.


یوسف کی ::: پنج شنبه 85/3/18::: ساعت 1:40 عصر


گفت و گو با ولفگانگ ساچس

 

منبع: ماهنامه سیاحت غرب

 

چکیده:

یکی از معدود کامیابی‌های جنبش اکولوژیست در بیست سال گذشته، فهماندن این نکته مهم به رهبران و دولتمردان سیاسی بوده است که برای کشور‌های جنوب، صنعتی سازی دوره‌ای سرآمده است. ولفگانگ ساچس، پژوهشگر اقتصادی اکولوژی، در مصاحبه با روزنامه لوموند به این مسأله، مفصل‌تر می‌پردازد.

 

● شما مفهوم توسعه را شدیداً مورد انتقاد قرار می‌دهید. چرا؟

«توسعه» مفهومی افول کرده است که به گذشته تعلق دارد و امروز دیگر نمی‌تواند به عنوان راهنما و خط مشی اقتصادی برای یک کشور مطرح باشد. هیچ کس نمی‌داند واقعاً توسعه چیست. از هر کسی می‌ خواهید سوال کنید. مطمئناً با پاسخهای مختلفی رو به رو می‌شوید. چرا؟  دلایل متعددی وجود دارد. نخست این که طرح مفهوم توسعه قبل از هر چیز طرح یک هدف سیاسی بود که پنجاه سال پیش به وسیله رئیس جمهور ترومن، ارایه شد. رئیس جمهور وقت آمریکا، در سال 1949 ایده‌ای را مطرح کرد مبنی بر این که می‌توان یک «جامعه یا یک اقتصاد را به مثابه یک تلاش تاریخی» توسعه داد. توسعه قبل از هر چیز استراتژی غرب برای مقابله با کمونیسم بود. در عین حال بر پایه این تفکر استوار بود که هر کشوری می‌تواند خودش را به قافله کشورهای توسعه یافته برساند، اما در عمل عکس این حالت اتفاق افتاد؛ نه تنها عقب ماندگی کشورهای توسعه نیافته جبران نشد، بلکه شکاف میان شمال و جنوب آنقدر عمیق شد که امروز هیچکس نمی‌تواند حتی تصور کند که روزی این شکاف مرتفع شود. امروز تعداد افراد فقیر در جهان بیش از هر زمان دیگر است؛ و فاصله جنوب و شمال هرگز تا این حد زیاد نبوده است.

 

● هدف توسعه این نیست که همه ابنای بشر در یک سطح قرار داشته باشند؛ بلکه هدف این است که هر انسانی غذایی برای خوردن، لباسی برای پوشیدن و امکاناتی برای تعلیم و تربیت فرزندانش داشته باشد. آیا می‌توان گفت که توسعه نمی‌تواند پاسخگوی این نیازهای اساسی باشد؟

من باشما موافق نیستم. طی بیست سال نخست تاریخ توسعه، اتفاقاً موضوع دستیابی به سطح رفاه و بهره‌مندی اروپا و ایالات متحده مطرح بوده است. ایده توسعه مطرح شده از سوی ترومن- که با تأیید و حمایت شمار زیادی از رهبران از جمله نهرو همراه شد-، بر این پایه استوار بود: آنچه در کشورهای ثروتمند طی یک دوره صد ساله روی داد تا آنها به سطح بالایی از رفاه و بهره‌مندی برسند، می‌تواند ظرف چند دهه در کشورهای دیگر رخ بدهد. آن تعریفی را که شما ارایه می‌کنید- مبتنی بر تأمین نیازهای اساسی- بعدها مطرح شد؛ یعنی در دهه هفتاد که دیگر هیچکس نمی‌توانست منکر افزایش فقر در جهان بشود.

میل دارم اینجا دوباره مفهوم آغازین توسعه را بیشتر بشکافم. همچنان که گفتم طرح این ایده در چارچوب برنامه مقابله غرب با کمونیسم جای می‌گیرد. طراحان آن نیز در آن زمان وعده می‌دادند که در سایه اجرای سیاست توسعه، کشورهای توسعه نیافته می‌توانند به سطح پیشرفت کشورهای ثروتمند دست یابند و بالاخره این که گفته می‌شد توسعه می‌تواند در مدت زمان نامحدودی اتفاق بیفتد و بی‌وقفه ادامه داشته باشد. البته با بروز بحران زیست محیطی، معلوم شد که چنین چیزی امکان ندارد و فرآیند توسعه نمی‌تواند تا بی‌نهایت ادامه یابد. نکته‌ای که اینجا باید مطرح کنم، که خودش دلیلی است بر پایان توسعه، این است که  این مفهوم در ارتباط با مفهوم «دولت» ابداع شد.

سوال این است که چه چیزی توسعه می‌یابد؟ جامعه؛ و چه کسی یا نهادی توسعه را به انجام می‌رساند؟ دولت؛ در عین حال توسعه پیوند نزدیکی با اوج‌گیری مفهوم ملت داشته است که با تلاش و مبارزه تاریخی‌اش باید زمینه ساز موفقیت سیاست توسعه باشد، اما امروز مفهوم دولت- ملت رنگ باخته است. دولت دیگر نه هدف و نه عامل توسعه است واین ابداً اتفاقی نیست که امروز میزان سرمایه‌گذاری خصوصی از میزان کمکهای دولتی و هزینه‌های عمومی بیشتر است.

 

● آیا توسعه واقعاً محدود است؟ هم اکنون ایالات متحده شاهد یک رشد اقتصادی پایدار است. همین طور اروپا و برخی نقاط دیگر جهان.

وقتی کسی از کارآمدیهای رشد اقتصادی صحبت می‌کند، کافی است از او بپرسید: بحران آب به کجا می‌انجامد؟ پروتکل کیوتو چه می‌شود؟ چه تعداد از جنگل‌های حاره‌ای در سی‌سال آینده باقی خواهد ماند؟ و …. چنین فردی در پاسخ به این پرسش ها درمانده می‌شود و می‌گوید: من چه کاری می‌توانم انجام دهم؟ یکی از معدود موفقیتهای جنبش اکولوژیست در بیست سال اخیر فهماندن این موضوع به رهبران و تصمیم‌گیران سیاسی بود که یک جای کار این رشد اقتصادی می‌لنگد. امروز دیگر رشد اقتصادی شور و شادی بر نمی‌انگیزد، بلکه در ماندگی وعجز هم در پی دارد.

 

● اما در کشورهای فقیر چگونه می‌توان بدون رشد اقتصادی، بیکاری و فقر را از بین برد؟

می‌توان گفت نوعی بیکاری در این کشورها ایجاد شده است. به عنوان مثال، از سال 1950به این طرف نزدیک به پنجاه میلیون نفر در جهان مجبور شدند خانه و کاشانه‌شان را به خاطر سد‌سازی در محل سکونت و کارشان ترک کنند؛ سدهایی که نهرو از آنها به عنوان «بناهای معظم توسعه» یاد می‌کرد. واقعیت این است که این سدها زندگی و کار عده‌ای را بهبود می‌بخشیدند و درمقابل، وضع زندگی و معیشت عده‌ای دیگر را خراب می‌کردند. تا همین سی سال پیش اکثر مردم وضع مناسبی داشتند، اما آنها مجبور شدند این منابع را ترک کنند. چرا که توسعه و توسعه‌گری به این منابع نیاز داشت و این گونه بود که آب و جنگل و معدن و خاک در خدمت توسعه قرار گرفت؛ مردم از این منابع رانده شدند یا حداکثر کنترلشان بر آنها تضعیف شد. در مقابل، توسعه برای مقابله با فقر وارد کارزار شد، اما در عمل به از بین بردن ابزار و منابع زندگی و در نتیجه ایجاد فقر و مسکنت بیشتر همت گماشت.

 

● اما وقتی بیش از 3/1 جمعیت بشر، در فقر به سر می‌برد و رشد جمعیت هم بی‌وقفه ادامه دارد، چه می‌توان کرد؟

باید نکته‌ای را در اینجا روشن کنم؛ کسادی وانفعال را در مقابل توسعه پیشنهاد نمی‌کنم. این طور نیست که بگوییم باید دست روی دست گذاشت و به خاطر حفظ منابع، بیکار نشست. من می‌گویم هر نوع تغییر و حرکت اجتماعی ضروری است، اما نه در چارچوب توسعه متعارف؛ چرا که این نوع توسعه اساساً پیروی از الگوی شمال را توصیه می‌کند. در کشوری مثل هند، برای بهبود وضع فقرا، بهترین کار این است که حق بهره‌برداری اقوام و جمعیت‌ها از منابع محلی را برقرار سازیم؛ به گونه‌ای که آنها به راحتی از این حق محروم نشوند. حرکت قدرتمندی در هند در همین راستا آغاز شده است. از نظر زیست محیطی این مسأله خیلی مهم است؛ زیرا ماده حیاتی (Biomasse) موجود در طبیعت مهمترین و اصلی‌ترین منبع در هند است. اگر از من بپرسید آینده هند در دراز مدت در چه عرصه‌ای از عرصه‌های اقتصادی رقم می‌خورد، در پاسخ خواهم گفت که آینده هند پرداختن به اقتصادی متکی بر انرژی خورشیدی و ماده حیاتی موجود در طبیعت است،‌ نه اقتصادی متکی بر زغال‌سنگ که یک انرژی فسیلی است. اما این ماده حیاتی کجاست؟ در روستاها‌ و کوهستانها؛ لازم است که مردم از این منبع مهم حفاظت کنند، اگر آنها مشاهده نمایند که سود و صلاح‌شان در حفظ این منبع است؛ چنین می‌کنند. محافظت از محیط زیست، دقیقاً با احیای حقوق اقوام و جمعیت‌ها ممکن می‌شود.

 

● شما می‌خواهید بگویید که کشورهای توسعه نیافته بهتر است الگوی غربی را رها کنند؟

به جای استفاده از این تعبیر، بهتر است بگوییم آنها فاصله لازم با الگوی غربی را حفظ نمایند و احتیاط کنند به درون دامهای این الگو فرو نیفتند. باید واقع بین بود؛ هیچ کس نمی‌تواند دنیای مدرن را منکر شود. یک نمونه در این مورد به یک طرح ابتکاری در پرو مربوط می‌شود که طی آن آن عده‌ای در پی احیای کشاورزی بومی هستند؛ در عین حال آنها در امروز و اکنون زندگی می‌کنند و مثلاً از تلویزیون هم بهره می‌برند.

 

● چه کسی در برابر اقتصاد قبیله‌ای سد ایجاد می‌کند: قدرتهای حاکمه در کشورهای جنوب، نهادهای بین‌المللی مثل صندوق بین‌المللی پول (IMF) و بانک جهانی، یا این که جذابیت الگوی غربی مانع می‌شود؟

نخست باید بگویم که شمال و جنوب دیگر واحدهایی جغرافیایی نیستند؛ امروز ما جلوه‌های جنوب را در حاشیه‌نشینهای پاریس یا جلوه‌های شمال را در میان طبقه متوسط هندوستان مشاهده می‌کنیم. می‌توان گفت که طبقه متوسط در سطح جهان اصلی‌ترین دارندگان خودرو هستند؛ تقریباً پانصدمیلیون نفر در جهان یا به عبارت دیگر، اگر سه نفر را به ازای هر خودرو در نظر بگیریم، 5/1 میلیارد نفر در جهان از خدمات خودروی شخصی بهره می‌برند. این عده تقریباً ی25% کل جمعیت جهان را تشکیل می‌دهند که 80% منابع کره زمین را مصرف می‌کنند.

بعد از مقدمه می‌توانم بگویم که مهمترین مانع در مقابل اقتصاد قومی و قبیله‌ای، حرص و طمع این طبقه مصرف‌کننده در سطح جهان است. وزن و قدرت این طبقه بسیار زیاد است. آنچه ما از ثروت می‌شناسیم، امروز به همین اقلیت تعلق دارد. اقلیتی که مصرف کننده اصلی خودرو، کشاورزی صنعتی وتغذیه به شکل فعلی است؛ و مسلم است جامعه‌ای که بر پایه این اقلیت شکل می‌گیرد، برای فقرا بهره‌مندی و رفاهی به ارمغان نمی‌آورد. این جامعه، متعلق به همان اقلیت است که آن را بنا نهاده؛‌ اتفاقاً اکولوژی حقیقی هم در همین جا نمود می‌یابد: قبل از آن که مسأله حفاظت از پرندگان در میان باشد، باید شرایط برقراری نوعی شهروندی متعادل جهانی را فراهم کنیم.

 

● آیا می‌توان بدون تلاش غربی‌ها به این مهم دست یافت؟

بدون شک خیر؛ مسؤولیت قبل از هر کس متوجه بخش شمالی طبقه متوسط جهان است. این هم دلیل دیگری برای پرهیز از توسعه؛ این طبقه از کمک به فقرا وارتقای سطح زندگی فرودستان حرف می‌زند، اما واقعیت آن است که ثروتمند شدن فرادستان مدنظر است. برقراری عدالت که امروز صحبتش در میان است، قبل از آن که با پرداختن به وضع فقرا محقق شود، با پرداختن به چگونگی توزیع ثروت عملی می‌گردد. مسؤولیت ما امروز این است که اقتصاد‌هایی سبک‌تر، کم‌حجم‌تر، شفاف‌تر و کارآمد ایجاد کنیم که داده‌های کمتری در آن نقش ایفا کند.

 

● اگر غرب به طرف این شهروندی جهانی گرایش پیدا کند، بدان معناست که بخشی از قدرت خودش را از دست می‌دهد. می‌دانیم که قدرت ایالات متحده و اروپا به ثروت آنها وابسته است.

در اینجا ما باید انقلاب اطلاعات را هم لحاظ کنیم. این مرحله‌ای انتقالی است که بر مرحله انتقالی گذر از اقتصاد کشاورزی به اقتصاد صنعتی قابل مقایسه است، اما من چندان مطمئن نیستم که همچون گذشته، قدرت سیاسی، تابعی از قدرت صنعتی و میزان مصرف منابع باشد. جامعه صنعتی و خود مدرنیته خودشان را با چالش پیدایی چشم‌اندازهای تازه در عرصه اقتصاد مواجه می‌بینند.

جامعه اطلاعاتی پایدار کدام است و چه ویژگیهایی دارد؟ من نمی‌دانم. اما چنین جامعه‌ای یک تغییر فرهنگی مهم را به همراه دارد؛ این که دیگر قوی‌ترین و بزرگترین، کسی است که بهترین اطلاعات شبکه اطلاع رسانی را دارد. شاید جامعه اطلاعات با گشودن چشم‌اندازهای جدید، خداحافظی با  جامعه مصرفی را آسانتر کند.

 

 




یوسف کی ::: پنج شنبه 85/3/18::: ساعت 10:44 صبح

 

     بسیاری از اولیا برای کمک به کودک خود در آموختن ریاضیات ، سعی میکنند به روشهای  گوناگون متوصل شوند تا مفاهیم پیچیده ی  ریاضی را به او بیاموزند . برای اینکه کودک بهترین کمک را دریافت کند ، باید هدف را ایجاد اشتیاق هرچه بیشتر در نظر گرفت و سعی کرد تا آنجا که ممکن است فشار را   کاهش  داد . انگیزه ی یادگیری را با نشان دادن کاربرد گسترده ریاضی در زندگی روزمره و اینکه خود اولیا احساس منفی خود را از ریاضی به کودک القا نکنند ،  می توان  قوی تر ساخت .

 

     سعی کنید احساس شخصی شما نسبت به ریاضی ، شناخت کودک را از دنیای اعداد و محاسبات تحت تاثیر قرار ندهد. زمان روش های آزار دهنده ای برای آموزش  مفاهیم ریاضی  سپری شده و نگاه جدید سعی در هر چه بیشتر کاربردی تر ساختن این آموزش دارد تا آموخته های کودکان با جهان واقعیت سازگارتر باشد .

 

      با کاربرد روزمره ریاضی در زندگی ، کودک به اهمیت  این مهارت پی خواهد برد. مثلا به هنگام پرداخت صورت حساب خرید یا اندازه گیری متراژ منزل یا محاسبه وزن مواد غذایی در آشپزی ، می توان کودک را به کمک طلبید . با توضیح شغل های مختلف مثل مهندسان ، دارو سازان  و  ستاره شناسان ، دید گاه او به کاربرد ریاضی گسترده تر خواهد شد .

        با صدای بلند حساب کردن در منزل یا فروشگاه ، که  روند محاسبه را به کودک نشان می دهد  نیز روش موثری است . مثلا ، وقتی کودک از شما تقاضای شیرینی می کند با گفتن اینکه " خوب ، اگر از این پنج شیرینی  یکی را  تو بخوری و یکی هم  خواهرت بخورد برای من و پدرت چند تا باقی می ماند؟ " از او بخواهید که او هم با صدای بلند حسابش را به شما بگوید . مهمتر از جواب درست یا نادرست او ، روالی است  که او برای رسیدن به جواب استفاده می کند .

      بسته به علاقه کودک و البته نظر معلم او ، گاهی و نه همیشه ، ماشین حساب و نرم افزار های رایانه ای برای ایجاد هیجان نسبت به مفاهیم ریاضی و محاسبات مفید خواهد بود .

     یک ساعت عقربه ای برای کودک تهیه کنید . گاهی از او سئوالاتی در مورد زمان  بپرسید . مثلا : "  اگر برادرت ساعت 4 بیاید ، چند دقیقه ی دیگر باید منتظر باشیم ؟"

 

      از کودک بخواهید وزن اشیا ، لوازم منزل ، کتاب و ... را حدس بزند . خود شما هم حدس بزنید و بعد با ترازو تعیین کنید که کدام یک  نزدیکتر حدس زده است .    یک  روش دیگر جمع زدن اندازه ی  قد یا وزن اعضای خانواده است تا معلوم شود در مجموع قد یا وزن خانواده  شما چقدر است .این روش برای تمرین جمع اعداد سه  یا دو  رقمی مناسب است . 

      بازی های خرید و فروش با مقدار های مختلف پول کودک را با مفهو م پول و محاسبه آن آشنا می کند . بازی هایی مثل مونو پولی ،هنوز برای بسیاری از اولیا و کودکان جالب است . یک بازی دیگر هم  پیشنهاد می شود:  با کمک یک  تاس اعداد ، اعضای خانواده  عددی را بین یک وشش بدست می آورند و برابر آن سکه معینی -مثلا یک تومانی - دریافت می کنند  ، وقتی مجموع سکه ها به رقمی قابل تعویض رسید ، آنرا با اسکناس یا  سکه ی پر ارزش تر ، معاوضه می کنند . وقتی بودجه فرضی تمام شد ، کسی که بیشترین میزان پول را بدست آورده است ، برنده می شود .  در مثالی دیگر، می توان کودک را با بودجه ای معین برای خرید لوازم یک وعده غذا به حساب دعوت کرد و دید که چطور بودجه بندی را می آموزد و آیا حدس های او قابل انجام است؟ و اگر چنین بود بر همان اساس خرید انجام بشود .

    

       یک روش برای آشنایی وی با مفهوم حجم ، وزن و نسبت این است که با کمک ظروف اندازه گیری از او بخواهید مقادیر برنج ، حبوبات یا مایعات را برای تهیه ی غذا پیمانه کند .

 

      گاهی اولیا نگران توان یادگیری فرزندشان هستند . در این شرایط ، معلمان بهترین داوری را عرضه می کنند زیرا امکان مقایسه کودک را در کنار  همکلاسان دیگر و شرایط مختلف مدرسه دارند .  علائمی مانند مشکل در یاد آوری ارقام ، اشتباه نوشتن اعداد مثلا 7 با 8 یا 3 با 2 ، کلافه شدن و بیقراری هنگام کار با ارقام ، ناتوانی در دنبال کردن دستور العمل های ساده ریاضی ، ناتوانی در درک مفاهیم ذهنی مثل بزرگتر و کوچکتر یا قبل و بعد یا کم سن تر و مسن تر و  اضطراب بالا در مورد تکالیف ریاضی که اگر همه یا اغلب شان در یک کودک دیده شود باید با معلم کودک صحبت نمود . چون قبل از آنکه تشخیص اختلال یادگیری مطرح شود  باید این احتمال که شاید کودک تحت فشار زیاد تر از حد توان است یا نیازمند  تمرین هایی مانند آنچه در بالا ذکر شد است   ، رد شود . سرانجام ممکن است اولیا و معلم ، به این نتیجه برسند که کمک روانپزشکی برای کودک لازم است .

   

   دکتر یوسف کیقبادی


یوسف کی ::: دوشنبه 85/3/1::: ساعت 2:1 عصر

جرج سارتن می گوید :‌ تمدن اسلامی نتیجه پیوند جوانه نیرومند عرب بر روی درخت تناور تمدن ایرانی بود و راز نیرومندی عجیب و تحول ملکات و فضایل آن در همین مطلب نهفته است .

بی شک ابوعلی سینا ثمره ای ارزنده از این درخت تناور و جلوه ای بارز از نقش ایرانیان در اعتلای تمدن اسلامی است . وی نه تنها اعتباری برای تمدن ایرانی و اسلامی ، بلکه چهره ای تابناک در تاریخ تمدن جهان به شمار می رود . به دلیل احاطه ابن سینا بر دانشهای مختلف و تاثیر وی در متفکران و دانشمندان پس از خود - که حیطه آن به جز قلمرو اسلام ،‌ اروپا را نیز در بر گرفته بود - ‌از او در غرب به عنوان نامدارترین دانشمند اسلامی یاد می شود .

اینک در میان دانشمندان اسلامی ، کسانی که ممکن است در اروپا با ابن سینا رقابت کنند ، می توان از الکندی و ‌محمدبن زکریای رازی نام برد . اما الکندی تنها حکیم و زکریای رازی  پزشک بوده است و هیچ یک مانند ابن سینا در زمینه های مختلف صاحب نام نبوده اند .

شیخ الرئیس ، ابوعلی سینا ، حسین بن عبدالله حسن بن علی بن سینا ، ‌معروف به ابن سینا در سال 370 هجری قمری در دهی به نام خورمیثن در نزدیکی بخارا چشم به جهان گشود . شرکت در جلسات بحث اسماعیلیان از دوران کودکی ، به واسطه پدر – که از پیروان آنها بود – بوعلی را خیلی زود با مباحث و دانش های مختلف زمان خود آشنا ساخت . استعداد وی در فراگیری علوم ، پدر را بر آن داشت تا به توصیه یکی از استادان وی ، ‌بوعلی را به جز تعلیم و دانش اندوزی به کار دیگری مشغول نکند . و چنین شد که وی به دلیل نبوغ خود در ابتدای جوانی در علوم مختلف زمان خود از جمله طب مهارت یافت .  تا آنجا که پادشاه بخارا ، نوح بن منصور ( حکومت از 366 تا 387 هجری قمری )‌ به علت بیماری ، وی را به نزد خود خواند و ابن سینا از این راه به کتابخانه عظیم دربار سامانی دست یافت . وی در شرح حالی که خود نگاشته است درباره منابع آن کتابخانه خود می گوید :‌ هر چه از آنها را که بدان نیاز داشتم خواستم و کتاب هایی یافتم که نام آنها به بسیاری از مردم نرسیده بود و من هم پیش از آن ندیده بودم و پس از آن هم ندیدم . پس این کتاب ها را خواندم و از آنها سود برداشتم و اندازه هر مردی را در دانش دریافتم و چون به سن هجده سالگی رسیدم ، از همه این دانش ها فارغ آمدم .

به این ترتیب وی در علوم مختلف از جمله حکمت ،‌ منطق و‌ ریاضیات – که خود شامل عدد ،‌ هندسه ،‌ نجوم و موسیقی است – تسلط یافت .

وی با وجود پرداختن به کار سیاست در دربار منصور ، پادشاه سامانی و دستیابی مقام وزارت ابوطاهر شمس الدوله دیلمی و نیز درگیر شدن با مشکلات ناشی از کشمکش امرا – که سفرهای متعدد و حبس چند ماهه وی توسط تاج الملک ، حاکم همدان ، را به دنبال داشت – بیش از صدها جلد کتاب و تعداد بسیاری رساله نگاشته که هر یک با توجه به زمان و احوال او به رشته تحریر در آمده است . وقتی در دربار امیر بود و آسایش کافی داشت و دسترسی اش به کتب میسر بود ،‌ به نوشتن کتاب قانون در پزشکی ، یا دائره المعارف بزرگ فلسفی خود کتاب شفا مشغول می شد . اما در هنگام سفر فقط یادداشت ها و رساله های کوچک می نگاشت . در زندان به نظم اشعار می پرداخت و یا تاملات دینی را با اسلوبی که خالی از جمال نباشد مقید می نمود .

از میان تالیفات ابن سینا ،‌ شفا در فلسفه و قانون در پزشکی شهرتی جهانی یافته است . کتاب شفا در هجده جلد در بخش های علوم و فلسفه ، یعنی منطق ، ریاضی ، طبیعیات و الاهیات نوشته شده است . منطق شفا امروز نیز همچنان به عنوان یکی از معتبرترین کتب منطق اسلامی مطرح است و طبیعیات و الاهیات آن هنوز مورد توجه علاقمندان است . کتاب قانون نیز – که تا قرن ها از مهمترین کتب پزشکی به شمار می رفت –  شامل مطالبی درباره قوانین کلی طب ، داروهای ترکیبی و غیر ترکیبی و امراض مختلف می باشد . این کتاب در قرن دوازدهم میلادی همراه با آغاز نهضت ترجمه به زبانهای لاتین ترجمه شد و تا امروز به زبان های انگلیسی ، فرنسه و آلمانی نیز برگردانده شده است . قانون – که مجموعه مدونی از کل دانش طبی باستانی و اسلامی است – به عنوان متن درسی پزشکی در دانشگاه های اروپایی مورد استفاده قرار می گرفت و تا سال 1650 میلادی در کنار آثار جالینوس و موندینو در دانشگاه های لوون و مون پلیه تدریس می شد .

ابن سینا در زمینه های مختلف علمی نیز اقداماتی ارزنده به عمل آورده است . او اقلیدس را ترجمه کرد . رصدهای نجومی را به عمل درآورد و اسبابی نظیر ورنیه کنونی ابداع نمود . در زمینه حرکت ، نیرو ، فضای بی هوا ( خلا ) ، نور ، حرارت و چگالی تحقیقات ابتکاری داشت . رساله وی درباره کانی ها یا مواد معدنی تا قرن سیزدهم در اروپا مهمترین مرجع علم زمین شناسی بود .

درباره این رساله فیگینه در کتاب دانشمندان قرون وسطی چنین آورده است : ابن سینا رساله ای دارد که اسم لاتین آن چنین است :‌ De Conglutineation Lagibum  . در این رساله فصلی است به نام اصل کوه ها که بسیار جالب توجه است . در آنجا ابن سینا می گوید :‌ ممکن است کوه ها به دو علت به وجود آمده باشند . یکی برآمدن قشر زمین . چنان که در زمین لرزه های سخت واقع می شود و دیگر جریان آب که برای یافتن مجرا ، سبب حفر دره ها و در عین حال سبب برجستگی زمین می شود . زیرا بعضی از زمین ها نرم هستند و بعضی سخت . آب و باد قسمتی را می برند و قسمتی را باقی می گذارند . این است علت برخی از برجستگی های زمین .

ابن سینا به واسطه عقل منطقی و نظام یافته اش – که حتی در طب نیز تلاش داشت مداوا را تا سرحد امکان تابع قواعد ریاضی سازد –  تسلط بر فلسفه را کمال برای یک دانشمند می دانست . وی برای آگاهی از اندیشه های ارسطو و درک دقیق آن ،‌ آن گونه که خود در شرح احوالش نوشته است ، 40 بار کتاب مابعدالطبیعه را خواند و در نهایت با استفاده از شرحی که ابونصر فارابی درباره آن کتاب نوشته بود ، به معانی آن راه یافت . بوعلی در دوران عمر خود از لحاظ عقاید فلسفی دو دوره مهم را طی کرد . اول دوره ای که پیرو فلسفه مشاء و شارح عقاید و معارف ارسطو بود و دوم دوره ای که از آن عقاید عدول کرد و به قول خودش طرفدار حکت مشرقین و پیرو مکتب اشراق شد .

وی به پشتوانه تلاش یک صد ساله ای که پیش از او از سوی کسانی همچون الکندی و فارابی برای شکل گیری فلسفه اسلامی صورت گرفته بود ،  موفق شد نظام فلسفی منسجمی را ارائه دهد . با توجه به این که پیش از او مقدمات این کار فراهم شده بود ، کار و وظیفه ابن سینا این بود که مشکلات و پیچیدگی ها را کشف و حل کند و آنها را به نحوی مظبوط و موجز شرح نماید . فروع جزئی را به تصول شامل ارتباط دهد و اطراف آن را به هم بیاورد .

او با ارائه نظر خود در مورد نحوه ارتباط و نسبت بین مفاهیم کلی مثل انسان ،‌ فضیلت و جزئیات حقیقی به یکی از پرسشهای علمای قرون وسطی – که مدت های طولانی ذهن آنها را به خود مشغول کرده بود - پاسخ داد . تاثیر آرای فلسفی ابن سینا ، ‌همچون آموزه های طبی او ، ‌به جز در قلمرو اسلامی ، ‌در اروپا نیز امری قطعی است . آلبرتوس ماگنوس ،‌ دانشمند آلمانی فرقه دومینیکی (‌1200 تا 1280 میلادی ) ‌نخستین کسی بود که در غرب تفسیر و شرح جامعی بر فلسفه ارسطو نوشت . به همین دلیل اغلب او را پایه گذار اصلی ارسطوگرایی مسیحی می دانند . وی که جهان مسیحیت را با سنت ارسطویی الفت داد ،‌ در شناخت آثار ارسطو سخت به ابن سینا متکی بود .

همچنین فلسفه ما بعد الطبیعه ابن سینا ، ‌خلاصه مطالبی است که متفکران لاتینی دو قرن بعد از او بدان رسیدند و توانستند مذاهب مختلف فلسفی را در فلسفه مدرسی هماهنگ کنند .

ابوعلی سینا در سال 428 هجری قمری ، زمانی که تنها 58 سال داشت ،‌ در حالی رخت از جهان بربست که با ادای دین خود به دانش بشری ، نامی به صلابت تمدن ایرانی از خود به جای گذاشت .




یوسف کی ::: یکشنبه 85/2/31::: ساعت 10:14 عصر

<      1   2   3      >
 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 8


بازدید دیروز: 15


کل بازدید :25791
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
یوسف کی
مدیر :یوسف کیقبادی همه جوره در خدمت هستیم
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
 
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<