سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رأی [درست] جز هنگام خشم پنهاننمی ماند . [امام حسن علیه السلام]

در دیده ی من بنگر دریاچه ی ساوه

نویسنده: حمید مولانا

منبع: روزنامه کیهان

 

ساموئل هانتینگتون یکی از نخبگان سیاسی امریکا که سال ها قبل پس از انقلاب اسلامی ایران و فروپاشی شوروی تز «برخورد تمدن ها» را مطرح کرد، اخیرا در مقاله ای که در این ماه (مارس- آوریل 2004) در مجله «فورن پالیسی» منتشر کرده است، ادعا می کند که «هویت آمریکا، ارزش ها و راه زندگی» ایالات متحده به علت مهاجرت مردم اسپانیایی زبان آمریکای لاتین، به ویژه همسایه جنوبی آمریکا یعنی مکزیک، «درحال تهدید است». هانتینگتون که سال ها در دانشگاه هاروارد تدریس و تحقیق می کند یکی از نخبگان دوران جنگ سرد بود و مدت ها به مسائل استراتژیک، نظامی، سیاسی و اقتصادی که با سیاست جهانی دولت آمریکا هماهنگ بود، می پرداخت ولی پس از پایان جنگ سرد و لطمه بزرگی که به نظریات و تئوری های آن دوره وارد آمد، او به طور ناگهانی به مسائل فرهنگی و تمدن ها پرداخت و با تبلیغاتی که پیرامون نظریات او در محافل دولتی و رسانه ها به وجود آمد، تز «برخورد تمدن ها» زبان زد دانشجویان روابط بین الملل شد و اندکی نگذشت که افکار او بر اثر ترجمه و ترویج این نظریه مورد علاقه و بحث نخبگان سیاسی و دولتمردان جهان سوم و به ویژه کشورهای اسلامی قرار گرفت. طبق نظر هانتینگتون «اگر جنگ جهانی در آینده به وجود آید، این جنگ بین تمدن ها خواهد بود» و کشمکش اصلی بین غرب و ائتلافی از اسلام و تمدن کنفوسیوس (چین و کشورهای آسیای شرقی) صورت خواهد گرفت.

از آغاز معلوم بود که مطالب جدیدی در نوشته های هانتینگتون وجود نداشت جز این که او جنگ سرد را که سال ها بدان عقیده داشت، این بار در قالب تمدن ها ارائه می داد و نظام جهانی را هنوز دوقطبی می دید. دهه ها قبل از این که هانتینگتون از تمدن صحبت کند و هنگامی که او و همکارانش نظریات مربوط به «توسعه» و نقش نظامیان و ارتش و نخبگان سکولار را در تشکیل دولت های ملی تقویت می کردند، عوامل فرهنگی، ارتباطی و تمدنی توسط عده قابل توجهی از اندیشمندان روابط بین الملل همیشه مطرح می شد ولی ادبیات مسلط این رشته که از جنگ سرد آبیاری می شد، توجه زیادی به مسائل فرهنگی، دینی، اجتماعی و اسلامی نمی کردند. نظریه برخورد تمدن ها واکنشی به بیداری مسلمانان، انقلاب اسلامی و سپس فروپاشی شوروی بود، همان طوری که شعار «گفت وگوی تمدن ها» عکس العملی به نظریات هانتینگتون و گفتمان افرادی مانند او. هر دو دیدگاه از سستی معرفت شناسی و علمی رنج می بردند، هر دو گفتمان ابزاری و جنبه تبلیغاتی داشت و به همین جهت در پایان این دهه به فراموشی سپرده شدند.

کوشش در تعیین دستور روز مسائل ملی و جهانی یکی از اهداف قدرت گرایی است و نظام آمریکا و به ویژه نخبگان حاکم دهه ها است در این امر تبحر و تجربه دارند. دغدغه جدید هانتینگتون درباره مهاجران اسپانیائی زبان در آمریکا و مسئله تهدید به هویت و ارزش های آمریکا را باید در این چارچوب مطالعه کرد. او در مقاله جدید خود، آمار و اطلاعات جدیدی را که ما درباره مهاجران سال های اخیر آمریکا در نظر نداشته باشیم، ارائه نمی کند. افزایش مهاجران جدید به آمریکا به ویژه از آمریکای لاتین و آسیای شرقی و تا حدودی آسیای جنوبی و خاورمیانه که شامل مسلمانان نیز می شود، بارها توسط جامعه شناسان، جمعیت شناسان و اندیشمندان علوم سیاسی و اجتماعی در آمریکا مورد مطالعه قرار گرفته است. تاثیر این جابجایی جمعیت بر افق اجتماعی و زیست شناسی آمریکا نیز بارها در این ستون در سال های اخیر بررسی شده است. ولی آنچه مقاله هانتینگتون را تأمل برانگیز کرده، انتقال و بسط تز برخورد تمدن های او از سطح بین المللی به سطح ملی و محلی آمریکا است و او این «تهدید» حاصل از مهاجران جدید به آمریکا را در کتاب جدید خود تحت عنوان «ما کی هستیم» یا «هویت ما» که به زودی منتشر خواهد شد، ارائه می دهد.

هویت و ارزش های مسلط بر ایالات متحده آمریکا توسط مهاجران مذهب پروتستان مسیحی در قرون 17 و 18 میلادی شکل گرفت. در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم با مهاجرت انبوهی از ملیت های آلمانی، ایتالیایی، اسکاندیناوی، ایرلندی و اروپای مرکزی و شرقی، آمریکا به یک کشور چندملیتی تبدیل شد ولی خصائص مسیحیت خود را که قریب به اتفاق از مذاهب پروتستان و کاتولیک و شاخه و فرقه های مختلف آنها تشکیل می شد، حفظ کرد. ولی این چندملیتی که در دیگ ذوب کننده آمریکا شکل می گرفت با تعصبات ویژه ای که انگلو ساکسونی بود، همراه شد. هانتینگتون از خود می پرسد که آیا آمریکا شکل و قدرت فعلی را صاحب می بود اگر ساکنان و مهاجران اولیه به جای این که از نژاد انگلو ساکسون باشند از نژاد و ملیت های فرانسوی، اسپانیایی یا ایتالیایی بودند. پاسخ او اینست که آمریکا در آن شرایط بیشتر به کانادا که بین انگلیسی زبان ها و فرانسوی زبان ها تقسیم شده است یا به برزیلی که بین بومی ها و ملیت های پرتغالی و دیگران تقسیم شده اند، شباهت می داشت و هویت امروزی آمریکا به عنوان یک «فرهنگ و آئین» محفوظ نمی ماند. هانتینگتون بدین ترتیب بدون این که صریحا بنویسد در حقیقت به برتری نژاد انگلو ساکسون عقیده دارد. برای همین است که او در مقاله اخیر خود می نویسد: «در این عصر جدید، مهمترین و جدی ترین چالش به هویت سنتی آمریکا از طرف مهاجران آمریکای لاتین و به ویژه مکزیک است.» هانتینگتون از این که آمریکا زمانی یک کشور دو زبانی انگلیسی و اسپانیایی باشد، نگران و مضطرب است. او ترجیح می دهد که آمریکای امروزی به طور انحصاری انگلیسی زبان بماند ولی از این که زبان انگلیسی تحت شرایط پدیده جهانی شدن و تسلط اقتصادی، نظامی، سیاسی و فرهنگی آمریکا در بسیاری از کشورها حتی جایگزین زبان بومی می شود، هراسی نداشته و حتی مسرور است.

هانتینگتون در مقاله خود اظهار می دارد که آمریکا در حال حاضر با مهاجرانی که از کشورهای کم ثروت و فقیر بدان روی آورده و یک سوم جمعیت کل آمریکا را تشکیل می دهند، مواجه است ولی در این که چه عواملی این مهاجران را به طرف مرزهای آمریکا سوق داده است، چیزی نمی گوید. اغلب مهاجران جدید آمریکا به تشویق و خواست خود آمریکا به آن کشور مهاجرت کرده اند زیرا آمریکا با بار سنگین امور خدماتی، کارگری، کشاورزی روبروست و آمریکایی ها ترجیح می دهند این گونه اشتغالات و خدمات توسط کارگران و مهاجرانی که دستمزد کمتری دارند و آماده قبول این گونه وظایف هستند، عملی شود. از طرف دیگر، آمریکا به علت کمبود نیروهای انسانی در رشته های تخصصی رسماً در استخدام و مهاجرت آنها به ایالات متحده فعالیت دارد. هانتینگتون فراموش کرده است که مهاجران اولیه آمریکا از اروپا در قرون پانزدهم تا اوایل قرن بیستم اغلب افراد و گروه های فقیر، زحمتکش و آسیب دیده بودند و طبقه مرفه و آریستوکراسی آمریکا را مالکان و اشراف دوره استعماری انگلیس تشکیل می دادند کسانی که از طریق زور و زر امپراتوری و پادشاهی انگلیس و امتیازات سلطنتی بر سرزمین وسیع قاره آمریکا تسلط پیدا کرده و بردگی و تجارت آن را به راه انداخته و تشویق و ترویج کردند. هانتینگتون هم چنین از این که بسیاری از مهاجران دهه های اخیر آمریکا از طبقات پولدار و ثروتمند مستعمرات سابق آمریکا و کشورهای تحت تسلط آن کشور مانند آمریکای لاتین، فیلیپین، ویتنام، کره، ایران و کشورهای عربی هستند و سرمایه های سنگین و سرشاری را به آمریکا انتقال داده اند، چیزی نمی گوید. در حقیقت اقتصاد امروز آمریکا بدون مهاجران چند دهه اخیر که از گروه ها و طبقات مختلف تشکیل می شوند، نمی تواند استوار بماند، هم چنان که امپراتوری های گذشته بدون تکیه به منابع طبیعی و مالی و انسانی کشورهای تحت تسلط خود، پاشیده شده اند. امپراتوری ها در تاریخ، چندملیتی و چندفرهنگی بوده اند، امپراتوری ایران، روم، عثمانی، بریتانیا، روسیه و اسپانیا؛ ولی تمایل امپریالیستی فرهنگی و ملی گرایی آنها به ضعف و افول خود نظام منجر شده است.

متولدان خارجی جمعیت آمریکا در چهار دهه گذشته به طور فوق العاده ای افزایش یافته است و امروز آمریکایی هایی که در مکزیک متولد شده اند، 6/27 درصد این گروه ها را تشکیل می دهند. اتباع اسپانیا و آمریکای لاتین اکنون 12درصد جمعیت کل آمریکا را تشکیل داده و بسیاری از آنها به ایالاتی مانند تگزاس، آریزونا، فلوریدا، نیومکزیکو و کالیفرنیا به منزله سرزمین و وطن پدر و مادری خود می نگرند. این ایالات در سال های بین 5381 و 8481 میلادی توسط ایالات متحده آمریکا تسخیر و از کشور مکزیک جدا شد. مکزیکی ها این سلطه طلبی آمریکا را فراموش نکرده اند.

خون فرهنگ و اعتقادات، غلیظ تر از مرزهای سیاسی است. بسیاری از مهاجران جدید آمریکا و در میان آنها میلیون ها مسلمان و آمریکای لاتینی و آسیایی روابط خانوادگی، میان فردی و گروهی و وفاداری به آیین و مذهب و ارزش های خود را بالاتر از نشانه های سیاسی می شمارند و این برای یک نظام سکولار و الگوی ملت- دولت در دنیای امروزی که ارتباطات و اطلاعات اساس آن را تشکیل می دهد، بسیار گران تمام می شود. در 7191 میلادی رئیس جمهور اسبق آمریکا تئودور روزولت که یکی از امپریالیست های آن زمان بود، اظهار داشت که «ما باید تنها یک پرچم داشته باشیم. ما هم چنین باید یک زبان داشته باشیم. این زبان باید زبان استقلال آمریکا (و اسناد آن)، زبان سخنرانی ابراهام لینکلن در نبرد گتیس بورگ (جنگ های داخلی آمریکا) و زبان مراسم تحلیف او (یعنی زبان انگلیسی) باشد.» در آغاز قرن بیست ویکم و در تابستان سال 0002 میلادی رئیس جمهور سابق آمریکا بیل کلینتون که برای انتخاب مجدد خود به ریاست جمهوری فعالیت می کرد و به رأی مهاجران جدید آمریکا احتیاج داشت، مصلحت آمیزانه اظهار داشت که: «من امیدوارم آخرین رئیس جمهوری باشم که نمی تواند به اسپانیایی صحبت کند.»

در 2991 میلادی در یک مطالعات پژوهشی وقتی که از بچه ها و فرزندان مهاجران جدید آمریکا در ایالات کالیفرنیا، فلوریدا سؤال شد که «چگونه خود را معرفی کرده و هویت شما چیست؟» هیچ کدام آنها «آمریکایی» ذکر نکردند. امروز اغلب مسلمانانی که تابعیت آمریکا را قبول کرده اند هویت اصلی خود را «مسلمان»بودن می شمارند. در بین ادیان در آمریکا اکنون اسلام پرطرفدارترین مذهب بین آمریکاییها است. هانتینگتون در ارزیابی جدید خود از جابجایی فرهنگ و جمعیت در آمریکا تنها نیست. یکی از نویسندگان آمریکا به نام «کارول سووین» در کتابی که تحت عنوان «ملی گرایی جدید سفیدپوستان در آمریکا» نوشته است، ادعا می کند که فرهنگ محصول نژاد است و ایالات متحده آمریکا با تغییراتی که در ملیت های آن به وجود آمده به سوی یک نوع ناسیونالیسم که سفیدپوستان آن را هدایت خواهند کرد، حرکت می کند و این به اختلافات و برخوردهای نژادی جدیدی منتهی خواهد شد.

موضع گیری هانتینگتون و همفکران آن بر محور تسلط برقرار است نه تنوع. او جوانب مثبت تنوع ملیت ها و پیوند آنها را با یکدیگر فراموش می کند و نگران است که ارزش های مهاجران اولیه به آمریکا در اثر تنوع گرایی تغییر یابد و بدین ترتیب تز او اصل دگرگونی و تغییر تمدن ها را نفی می کند. او یک اصل بزرگ تاریخی را نادیده می گیرد که ایرانی ها، هندی ها، مالزیایی ها، سوئیسی ها، بلژیکی ها و در حقیقت سراسر قاره های آفریقا، آمریکای جنوبی و آسیا که امروز کشورها و نظام های مختلفی را تشکیل می دهند، همه و همه حاصل پیوند نژاد و فرهنگ های مختلف بوده اند. تسلط نژاد سفید اروپایی بر آمریکای شمالی و جنوبی به بهای کشتار نسل سرخپوستان و سرکوب اهالی بومی به وجود آمد.

هانتینگتون در پایان مقاله خود نتیجه می گیرد که: «ادامه مهاجرت بزرگ امروزی به آمریکا ایالات متحده را به دو فرهنگ و دو زبان تقسیم خواهد کرد و فقط چند کشور، مثل بلژیک و کانادا چنین تحولی را تحمل کرده اند.» او اضافه می کند که «تحول کنونی در آمریکا پایان این جهان نخواهد بود ولی پایان آمریکایی خواهد بود که به مدت چند قرن ما آن را شناخته ایم... آرزویی به نام آرزوی آمریکا وجود ندارد. تنها آرزوی آمریکا، آرزویی است که توسط انگلو- پروتستان ها به وجود آمده است. آمریکایی های مکزیکی نژاد فقط موقعی خواهند توانست در آرزوی آمریکا شرکت کنند که بتوانند انگلیسی فکر کرده و آرزو کنند


یوسف کی ::: چهارشنبه 85/6/8::: ساعت 10:24 عصر

اسکندر

جانشین فیلیپ پسر  22  ساله اش اسکندر پرچمدار آزادی یونانیان از یوغ ایرانیان شد و راه پدر را دنبال کرد و با حمایت و کمکی که از اهالی آتن و تب گرفته بود با سپاهی منظم که در ستاد آن مورخان ، جغرافی دانان ، دانشمندان و حتی گیاه شناسان هم بودند عازم ستیز با شرق شد . او از شاگردان تحصیل کرده مکتب ارسطو بود و از دانشهای زمان بهره کافی را گرفته بود ، دارای زیرکی و هوش سرشاری بود . او را شکارچی قابل و مرد کاملی نوشته اند . او برای تهییج سربازان یونانی تصمیم گرفت از همان راهی که خشایارشا وارد یونان شده بود راهی پارس شود یعنی از  تنگه داردانل  ( هلس پونت ) خود اسکندر اولین کسی بود که از کشتی به خشکی پای نهاد . او از اشتیاق عمل قهرمانانه اش بر خود می لرزید . وی در اولین گام شهر  تروا در آسیای صغیر را تصرف کرد و آنرا به آتش کشید . و در این شهر پس از اولین پیروزی اساسی اقدام به حمله را جنگ انتقامی و مذهبی بر ضد آسیا اعلام کرد ؛ و آنرا یک اقدام جنگی تلافی جویانه قلمداد کرد . اما بعدا خواهیم دید که این جنگها تنها جنبه تلافی جویانه نداشت زیرا برای مطامع جهانگشایی اسکندر نمی توان حدی قایل شد .

فیلیپ

خشایارشا پادشاه هخامنشی برای جبران شکستی که در دشت ماراتن به لشکریان پدرش وارد شده بود ، در سال 480 ق . م با سپاهی عزیم عازم یونان شد . و با سپاه ده هزار نفری اسپارت به فرماندهی لئونداس به جنگ پرداخت که ظاهرا فاتح شد و مردم اسپارت شهر را تخلیه کردند و خشایارشا شهر را به آتش کشید و در دنباله اقدام توسعه طلبانه اش  معبد پارتنون  را که متعلقبه  آتنا دختر زئوس خدای خدایان بود آتش زد . او در بابل نیز چنین کرده بود و مجسمه  مردوک خدای ملی بابلیان  را که مورد احترام مردم بابل و بعضی از مردم کشورهای دیگر امپراطوری بودند از  معبد بعل  خارج کرده بود . همه این خودخواهی ها به آشفتگی هر چه بیشتر اوضاع کمک کرد و در نتیجه آتش کینه مردم آتن علیه ایران افروخته شد . اگرچه بعلت عدم وحدت در شهرهای یونان در زمان خشایارشا شورش عملی نشد ولی در زمان داریوش سوم مقدونی ها پرچمدار این شورش بودند .

مقدونیه سرزمین ثروتمندی بود که پایه و اساس آن از کشاورزی خوب تامین می شد . همین امکانات طبیعی سبب شده بود ملت واحدی از کشاورز و شبان تحت نضارت یک پادشاه در آنجا تشکیل شود . در حالی که در یونان بعلت جغرافیای خاصش این یکپارچگی وجود نداشت و مردم برای امرار معاش دریانوردی می کردند وانگهی مرد مقدونی اگر آدمی نکشته بود حق آن را نداشت که با دیگر مردان روی یک میز بنشیند مگر بدست خود لا اقل گرازی کشته باشد . از طرفی اختلافات و کشمکش هایی پیوسته بین دول وجود داشت ، چنانکه فیلیپ پدر اسکندر در دوره جوانی سه سال در  تِب  که آن زمان دولت نظامی مهم یونان بود بسر برد و بعد از این اسارت موفق شدسپاهی بنام  فلانژ تشکیل دهد در حالی که آتن و تب با بقدرت رسیدن فیلیپ سخت مخالف بودند . اما در جنگهایی که فیلیپ با قبایل مختلف کرد با دولتهای تب و آتن که با هم متحد شده بودند وارد جنگ شد . فیلیپ فاتح شد و بعد از تسخیر تب و آتن متوجه اسپارت گردید و آنجا را نیز به تصرف خود در آورد بعد از این فتوحات بود که فیلیپ خود را سردار کل یونان معرفی کرد و آنگاه برای انتقام گرفتن از ایران از مردم مقدونیه و یونان کمک خواست . ظاهرا جز مردم اسپارت دیگران قبول نکردند . چون اسپارت سرزمین ثروتمندی بود و می توانست فیلیپ را در جنگ یاری کند پس از جلب نظر  اسپارت از طرف فیلیپ ، وی سرزمین هلاد ( یونان قدیم )  را یکپارچه کرد و حمایت اهالی تب و یونان را نیز بدست آورد . بطوری که سپاهی مرکب از سربازان سنگین اسلحه با نظم و ترتیب خاص آمادگی خود را برای حمله اعلام داشتند ، که پیش از اقدام به حمله طی توطئه ای فیلیپ به قتل رسید . بنظر می رسد که این سوء قصد توسط عاملین ایرانی یا طرفداران حکومت پارسی انجام گرفته باشد زیرا قتل فیلیپ هیچگونه تغییری در اندیشه ضد ایرانی مقدونی ها نداد .

خشایارشا پسر داریوش بزرگ و آتوسا دختر کورس بود که در 35 سالگی به سلطنت رسید . پادشاه جدید با مشکلاتی مواجه شد که بدون حل آنها قادر نبود از اداره حکومت خویش بر آید . قبل از همه چیز می بایستی شورشی را که در مصر بپاخاسته بود قلع و قمع کند . در سال 484 ق م  خشایارشا در نهایت شدت و حِدت شورش مصر را فرو نشاند . او برادر خود ،  هخامنش  را به سِمت ساتراپ آن کشور تعیین نمود ، سپس درصدد برآمد که لشکر دیگری علیه یونان ترتیب دهد . بدین ترتیب قشونی از 46 ملت ترتیب داد و در راس سپاهیان خود بسوی یونان حرکت کرد ، او تصمیم داشت که از راه خشکی به یونان حمله کند نه از راه دریا . فینیقیان در تنگه ها ، پلی از قایق ساختندو سپاهیان ایران در مدت  7 روز بلا انقطاع از آن عبور کردند  تسالیا و مقدونیه  هیچ گونه مقاومتی نشان ندادند و یونانیان شمالی مطیع شدند .

در عبور از تراکیه و مقدونیه قوای دیگری به سپاهیان خشایارشا پیوستند ، چنانکه وقتی که به  تنگه ترموپیل  رسیدند جمع نیروی زمینی و دریایی او به  2/641/610  مرد جنگی بالغ بود . اگرچه این ارقام مبالغه آمیز است ولی تقریبا قطعی است که سپاه خشایارشا از حیث تعداد بی سابقه بوده است . بهرحال سپاه خشایارشا به گردنه ترموپیل رسید  ولی ناوگان ، دچار طوفانی شدید گردید و حداقل 400 کشتی جنگی او نابود شد . معذالک وی در جنگ ترموپیل فاتح شد . ناوگان خشایارشا نیز با آسیب فراوانی که از ناوگان یونانی دید ، پیروز شد و سرانجام سپاهیان ایران آتن را فتح کردند و به انتقام  شهر ساردارک  آن را آتش زدند و معبد آن را تاراج کردند . خشایارشا در این هنگام تصمیم به جنگ دریایی با ناوگان یونان گرفت ولی در نبرد نعروف به  سالامین  ، یونانیان پیروزی یافتند و این پیروزی سرنوشت قطعی جنگ را معین کرد . خشایارشا که از جان خود بیمناک بود ، مارادونیه را با 300 هزار سپاهی برای ادامه جنگ به جایگذاشت و عازم ایران شد . سال بعد مارادونیه  در نبرد  پلاته  مغلوب شد و در سال 476 ق.م ایرانیان آخرین متصرفات خود را در اروپا از دست دادند . ( دلایل شکست ایرانیان از سپاه یونان را در زیر می توانید مشاهده کنید ) خشایارشا بعلت عدم موفقیت های پی در پی در سالهای اولیه حکومت بکلی فاقد اراده شد ، جهانگیری را فراموش کرده و در عیش و عشرت فرو رفت . بزرگان پارس از اینجهت که در خط کشورگشایی افتاده و در هر سلطنت مالکی به سرزمین ایران اضافه کرده بودند ، از سستی خشایارشا ناراضی شده و با نظر حقارت به وی می نگریستند . در این زمان  اردوان رئیس قراولان مخصوص شاه  توطئه ای علیه وی ترتیب داد و بوسیله خواجه ای بنام  مهرداد  ، شبانه وارد خوابگاه خشایارشا شده و او را بقتل رساند ، سپس نزد  اردشیر  پسر سوم خشایارشا رفته او را از فوت شاه آگاه کرد و گفت که قتل شاه ، کار داریوش پسر بزرگ خشایارشا بوده و او برای رسیدن به تاج و تخت این کار را کرده . سخنان اردوان موجب شد اردشیر ، داریوش برادر خود را بواسطه انتقام به قتل برساند . پس از قتل داریوش تخت به ویشتاسب پسر دوم خشایارشا می رسید ولی چون او در این زمان والی و حاکم ایالت باختر بود و در این زمان درپایتخت بسر نمی برد اردشیر به کمک اردوان به تخت نشست




یوسف کی ::: دوشنبه 85/5/23::: ساعت 3:27 عصر

ا سرار کاخ سفید سلجوقی بر ملا شد

این بنا 14 در 14 متر وسعت دارد و اکنون 2.5 متر از ارتفاع دیوارهای آن سالم مانده است.دیوار های بیرونی کاخ از از ملات سنگ استفاده شده ، اما برای سااخت دیوار های داخلی از ملات خشت استفاده شده است از جمله ویژگی های این کاخ استفاده از اندود زیاد گچ سفید رنگ در بخش بیرونی کاخ است که احتمالا در دوران شکوفایی آن را به کاخی سفید رنگ تبدیل کرده است.

به گفته مسئول طرح گچبری ها در کنار کتیبه هایی کشف شده اند که تاریخ بنا را به قرن ده و دوره ی سلجوقی مربوط میکنند اما این گچبری ها از هنر دوره ی ساسانی متاثرند باستان شناسان احتمال میدهند که کاخ کشف شده از دوره ی سلجوقی مربوط به یکی از حکام محلی آزیار – که تحت حکومت حاکمان سلجوقی بوده اند – باشد . عابدینی با بیان این که گچبری های کشف شده آنقدر نفیس هستند که نمیتوانى به یک بنای معمولی یا عمومی مربوط باشى هم چنین تا کنون بنایی که چنین گچبری هایی داشته باشد در بناهای شخصی و یا عمومی مازندارن مثل حمام ها دیده نشده است از سوی دیگ کتیبه ای کشف شده که به خط کوفی مشجر (گل و بوته ای )هستند نیز شاهد دیگری بر کاخ بودن بناست . این نوع نوشته ها عموما از سوی حاکمان در بنا های حکومتی استفاده میشده است . در متون تاریخی ، به خصوص تارخ طبرستان آمده است زلزله هولناکی در قرن پنجم هجری قمری دودانگه را ویران کرده است و پس از آن نیز زلزله هایی در قرن 6 و سالهای 700 هجری قمری در این منطقه اتفاق افتاده است .باستان شناسان احتمال میدهند که کاخ کشف شده در همان زلزله نخست و.یران شده است و زلزله های بعدی در مدفون شدن آن نقش داشته اند.

 

 

به نقل از روزنامه جام جم 

  




یوسف کی ::: دوشنبه 85/5/23::: ساعت 2:59 عصر

 

نویسنده:مسعود دهقانى

منبع: روزنامه ایران

 

مراسم شصتمین سالگرد پیاده شدن نیروهاى متحدین در سواحل شمالى فرانسه که منجر به آزاد شدن این کشور از چنگ نیروهاى آلمانى شد، دیروز (یکشنبه) با حضور ۱۷ نفر از رهبران و دولتهاى جهان در سواحل نورماندى فرانسه برگزار شد.

در این مراسم، «ژاک شیراک» رئیس جمهورى فرانسه به ویژه میزبان «جورج دبلیو بوش» رئیس جمهورى آمریکا، «تونى بلر» نخست وزیر انگلیس همچنین «الیزابت دوم» ملکه انگلستان شرکت داشتند.

در مراسم امسال براى نخستین بار از زمان پایان جنگ جهانى دوم تاکنون، رهبران دو کشور روسیه و آلمان نیز در نورماندى حضور یافتند.

به همین مناسبت، دولت فرانسه از چند روز قبل با بسیج بیش از ۱۸ هزار و ۹۰۰ نیروى پلیس، ژاندارم و... تدابیر شدید امنیتى و اقدامات مبارزه با تروریسم در قالب طرح موسوم به «ویژ پیرات» را در سراسر فرانسه به اجرا درآورده بود. این درحالى بود که در بعد مردمى، بیش از چهل انجمن و تشکل مختلف با اعلام برپایى تظاهرات ضد جنگ در پاریس، اعتراض خود را به سیاستهاى جنگ طلبانه آمریکا ابراز داشته اند و خواستار خروج نیروهاى آمریکایى از عراق هستند. از سوى دیگر، در بعد دیپلماتیک، تحولات موجود در عراق و اختلافات میان واشنگتن و پاریس، فضاى روابط دو کشور را سرد و منجمد کرده است و هنوز ناخشنودى هاى طرفین از یکدیگر زدوده نشده است.

در همین حال، حضور در این مراسم تاریخى که یادآور حماسه آفرینى ارتش آمریکا به عنوان ارتشى آزادیبخش است نیز براى بوش که در مبارزات انتخابات ریاست جمهورى است، فرصتى به شمار مى رود تا به افزایش محبوبیت خود نزد آمریکایى ها بپردازد، بویژه آنکه احساسات میهن پرستانه در آمریکا زیاد است.

همچنین در عرصه بین المللى نیز بى شک، بوش با استفاده از این تقارن تاریخى  کوشید نقش خود را همسنگ نقش «فرانکلین روزولت» رئیس جمهورى وقت آمریکا نشان دهد و حمله خود به عراق را نیز هم وزن حمله آمریکا به نیروهاى آلمانى معرفى سازد.

و بالاخره آن که با توجه به مواضع تند فرانسویان در دو سال گذشته در برابر آمریکا و تلخى به جا مانده از مخالفت پاریس با حمله نظامى آمریکا به عراق، مناسبت حاضر به بوش امکان داد تا نارضایتى خود را از آنچه مى تواند ناسپاسى خاص فرانسویان در قبال این جانفشانى قلمداد شود، به میزبان خود گوشزد کند.

با این حال، اخبار منتشر شده به نقل از مقامات فرانسه حاکى از آن است که طرف فرانسوى مایل نبوده است حداقل در این مراسم به اختلافات دامن زند و کوشید این حادثه را بدون بروز تنشى به پایان برد. در همین راستا است که کاخ الیزه در بیانیه خود بر روابط ۲۰۰ ساله فرانسه و آمریکا تأکید کرد و خانم «میشل آلیو مارى» وزیر دفاع فرانسه نیز درخصوص این مناسبت اظهار داشت که از نظر وى «این مراسم فرصتى است تا پیوند دوستى ها با آمریکا مستحکم تر شود و به طور قاطع، صفحه ناسازگاریها بر سر عراق ورق خورد و فصل تازه اى در مناسبات دو کشور آغاز شود.»

 

 اختلاف دیرینه و حقایق ناگفته تاریخى

پیاده شدن نیروهاى متحدین در سواحل نورماندى در شمال فرانسه که تحت عنوان عملیاتى به نام «آورلرد» انجام شد در اصل تهاجم وسیع نیروهاى آمریکایى و انگلیسى همچنین مساعدت نیروهاى مقاومت فرانسه از درون براى پس زدن نیروهاى آلمان و آزادسازى فرانسه به شمار مى رود.

درخصوص این نبرد و نقش آمریکا در آزادسازى فرانسه اخیراً تردیدهاى تازه اى در فرانسه در سطح وسیع مطرح شده است که در آن اهداف اعلام شده آمریکا در این عملیات را بیش از پیش مورد تردید قرار مى دهد.

امروز بعد از گذشت ۶۰ سال، بسیارى در فرانسه به طرح این پرسش پرداخته اند که آیا به راستى آمریکایى ها تنها با هدف آزاد کردن فرانسه براى فرانسویان و به دلیل عطش مردم آمریکا به ترویج آزادى در جهان هزاران سرباز خود را به مسلخ نیروهاى آلمان فرستادند. در همین راستا در برنامه ها و مقالات تاریخى که به همین مناسبت در رسانه هاى فرانسه منتشر مى شود، تحلیلگران بر نکات تازه اى تأکید مى ورزند و تصریح مى کنند که آمریکایى ها از همان روز اول قصد آن را نداشتند که فرانسه آزاد تشکیل شود. آنها حتى در مخالفت خود با ژنرال «دوگل» براى تشکیل دولت موقت از هیچ امرى کوتاهى نکردند و در این خصوص کارشکنى هاى متعددى انجام دادند. طرح و نقشه آمریکایى ها در قبال فرانسه آن بود که با به کارگیرى برخى رهبران دولت مارشال «پتن» که دست نشانده آلمانها در زمان اشغال بود، عملاً به نوعى عملیات بازیافت دست زنند و دولت جدیدى را با همان عناصر قدیمى نظیر آنچه که امروز در عراق مى بینیم، به وجود آورند و عملاً فرانسه را به یک حکومت دست نشانده خود مبدل کنند. آنها حتى در این زمینه اسکناسهاى جدیدى را با نام دولت مورد نظر خود چاپ کرده بودند. این اقدام که مورد مخالفت شدید دوگل قرار داشت، از مهمترین نکات دلخورى برخى فرانسویان از آمریکایى ها به شمار مى رود. در این گزارشهاى تاریخى همچنین آمده است که حتى «وینستون چرچیل» نخست وزیر وقت انگلستان بعد از مشاهده مخالفتهاى شدید دوگل با لحنى تند وى را تهدید کرد که در صورت لزوم، دست و پاى او را مى بندد و وى را روانه آفریقا خواهد ساخت تا عملیات مورد نظر به تمام و کمال انجام شود. در نهایت، این دوگل بود که عارى از قدرت واقعى با ابتکارى کم نظیر بعد از ورود به خاک فرانسه با حضور در بین مردم به تدریج توده مردم در شهرهاى مسیر خود را با خود همراه کرد و بدین سان به کسب مشروعیت از سوى مردم پرداخت و استقبال گسترده مردم از وى موجب شد که انگلیس و آمریکا نیز در برابر عمل انجام شده قرار گیرند و دولت منتخب او را بپذیرند. بدین ترتیب، اختلاف تاریخى دوگل با آمریکا در حوزه هاى مختلف ادامه یافت و نگاه مستقلانه او از سیاستهاى تمامیت خواه واشنگتن روز به روز تقویت یافت و انتقاد از حضور آمریکا در ویتنام، خروج از ناتو و... نیز در همین راستا مى باشد و بدین ترتیب، به تدریج تصویرى که از فرانسه برجاى ماند، هنوز هم پابرجاست.

 

 ۶۰ سال بعد

بسیارى از تحلیلگران در تحلیل مناسبات آمریکا و فرانسه با مقایسه شرایط امروز جهان با ۶۰ سال قبل تصریح مى کنند که واقعیت آن است که برخلاف گذشته اولویت امروز آمریکا، دیگر اروپا نیست و توجه این کشور درحال حاضر معطوف به خاورمیانه است. به اعتقاد این دسته، آمریکا برنامه هایى طولانى براى خاورمیانه دارد و در نشست گروه هشت (۱۰ ژوئن)، نشست مشترک اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا (ژوئن) و نشست سران ناتو (در ۲۷ تا ۲۹ ژوئن) که با حضور همتایان اروپایى خود برگزار مى شود، مى کوشد همپیمانان سنتى خود را نسبت به این اهداف توجیه و دیدگاهها و برنامه هاى خود را بویژه براى دوستان مخالف خود تشریح کند.

از نظر این عده، هرچند آمریکا در مقطع حاضر در دام عراق گرفتار آمده است و انتظار دارد همانگونه که ۶۰ سال قبل به یارى اروپاییان شتافته است، آنها و بویژه فرانسه نیز در این بحران واشنگتن را یارى دهند. در عین حال، نباید فراموش کرد که آنچه امروز شاهد آن هستیم، تنها دور اول مبارزه اى طولانى است و اروپاییان مخالف على الخصوص فرانسه باید بدانند بازى هنوز تمام نشده است و باید آمریکا را در این آزمون یارى رسانند، بویژه آنکه تبعات هر نوع تضعیف آمریکا مى تواند بالطبع دامن اروپاییان را بگیرد و در هر شرایطى، موقعیت آنها را نیز به مخاطره اندازد.

در مقابل این گروه، برخى دیگر صاحبنظران با برشمردن موارد اختلاف فرانسه و آمریکا بر سر عراق نظیر عدم موافقت پاریس با گسیل نیرو به عراق، اصرار بر واگذارى حاکمیت به عراقى ها، عدم موافقت با بخشش تمام بدهى هاى عراق و غیره معتقدند که اختلاف دو کشور بر سر دیدگاههاى موجود نسبت به جهان مى باشد و این شکاف عمیق تر از آن است که با همکارى بر سر عراق پایان یابد. آنها در این خصوص به موارد دیگرى چون اختلاف بر سر مسائل تجارى، پیمان کیوتو، عرضه محصولات فرهنگى، بحران خاورمیانه، دادگاه جزایى بین المللى، مخالفت با سیاستهاى تک جانبه گرایى و غیره اشاره دارند. به زعم این عده، تغییر در شیوه رویکرد آمریکا به مشکلات جهانى تنها راه کمک به واشنگتن است و پیوستن کشورهاى دیگر به این کشور در شرایط حاضر مى تواند جهان را دستخوش بحرانهاى غیر قابل مهارى کند.

به این ترتیب، مشاهده مى شود هرچند مناسبتهایى چون گرامیداشت شصتمین سالگرد پیاده شدن نیروهاى متحدین در نورماندى فرصتى است تا رهبران آمریکا و فرانسه در کنار یکدیگر قرار گیرند، دست خود را به گرمى بفشارند و به یکدیگر لبخند زنند، اما در لایه هاى زیرین این مناسبات اختلافات عمیقى وجود دارد که حل آن نیز آسان و سریع نخواهد بود، خصوصاً آن که به نظر مى رسد چندى است فرانسویان نا امید از بهبود اوضاع به دست تیم کارى بوش از این پس چشم امید بسیارى به پیروزى جان کرى، رقیب وى بسته اند.

 




یوسف کی ::: سه شنبه 85/3/23::: ساعت 3:49 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 3


بازدید دیروز: 12


کل بازدید :25766
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
یوسف کی
مدیر :یوسف کیقبادی همه جوره در خدمت هستیم
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
 
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<